79

79


79

همین امشب باید تکلیفمون روشن میشد ...

هم بحثمون ... هم حالی که الان توش بودم ...

بعد از بحثی که خونه ملک حسان داشتم دیگه خیلی وقت برام نمیموند.

باید زودتر ترنمو آماده میکردمو معرفیش میکردم به خانواده ...

معرفی تو خاندان ما مساوی بود با عقد ...

عقد هم بعدش عروسی بود ... 

بعد هم که ...

خدای من باورم نمیشد داشتم می افتادم تو این پروسه ...

اونم به این سرعت ...

ترنم با تردید نگاهم کرد .  

سرخی رو گونه هاش و کبودی نا محسوس لبش کار من بود ...

لبشو ترکردو سرشو پائین انداختو گفت 

- بابام راجبت تحقیق کرد 

اعتراف میکنم انتظار این خبرو نداشتم . 

هرچند میدونستم دیر یا زود این کارو میکنه پدر ترنم 

اما انتظار نداشتم همین اول تحقیق کنه . 

قبل از اینکه من چیزی بگم ترنم گفت 

- بهم گفت زیاد مایل نیست تورو ببینم 

- چرا؟

بلاخره سرشو بلند کرد. 

یه لایه اشک رو چشم هاشو گرفته بود .

پس قضیه گریه اش هم این بوده . 

باز ناخداگاه اخمام تو هم رفتو علارغم میل باطنیم با صدای عصبی گفتم 

- چرا موافق نیست ؟ فکر نکنم من مشکلی داشته باشم .

چشم هاش با نگرانی تو چشم هام دودو زدو گفت 

- گفت شما یه خاندان بزرگ هستین وفرهنگتون با ما فرق داره ...

اخمام رفت تو هم که ترنم ادامه داد 

- از ... از نظر بابا خانواده های بزرگ دردسر های بزرگ دارن ... برای همین زیاد موافق نیست 

نگاهمو از چشم هاش بر نداشتم 

زیر لب و محکم پرسیدم 

- خودت چی میگی ؟

سرشو سریع پائین انداخت که چونه اش رو گرفتمو سرشو بلند کردم 

بازم با همون لحن محکم گفتم 

- به من نگاه کن ترنم ... تو چی میگی ؟

با تردید نگاهم کرد و تقریبا نالید


سرشو سریع پائین انداخت که چونه اش رو گرفتمو سرشو بلند کردم 

بازم با همون لحن محکم گفتم 

- به من نگاه کن ترنم ... تو چی میگی ؟

با تردید نگاهم کردو تقریبا نالید 

- من نمیخوام خلاف میل بابا کاری کنم 

- الان این یعنی نه ؟

من این دخترو میخواستم ... 

حتی اگه میگفت نه بیخیال نمیشدم ...

اما خواستن من دلیل مجبور کردنش نمیشد .

با اینکه از دلش خبر داشتم ... 

چشم های اشکی و آه های آرومی که زیر لمس من میگفت حس درونیشو لو میداد...

اما با تمام اینا تا خودش رضایتشو نمیگفت ...

من نمیخواستم مجبورش کنم .

تا همینجام که بهش فشار آوردم برای این بود که بهش نشوم بدم چی میخواد...

میخواستم بفهمه نمیتونه از من حسشو مخفی کنه ...

اما باقی راه خیلی سخت بود ...

مخصوصا با شرط پدربزرگم ...

اگه ترنم با میل خودش پا تو این راه نمیذاشت ..

نه از پس پدر بزرگم بر می اومد...

نه از پس من ...

نگاهم تو صورت ظریفش چرخید ...

واقعا ترنم از پس خواسته های من بر می اومد؟ 

اگه آسیب میدید چی ؟ 

من هیچوقت دنبال دختر های ضعیف نبودم چون خودمو میشناختم و با نیاز هام آشنا بودم.

اما ترنم با هیچ معیار من نمیخوند... 

با هیچ قانون من هم سو نبود ...

اما تب خواستنش هم برای من قابل انکار نبود ...

سکوت بینمون بیش از حد طولانی شد .

یه جواب بود ... آره ... یا نه ... 

چونه اش رو ول کردمو بلند شدم 

نفسمو کلافه بیرون دادمو گفتم 

- هر وقت تونستی جواب قاطع بهم بدی خبرم کن ...

Report Page