79

79


#پارت۷۹

#آویــــنـــا

سری به نشونه تاسف تکون دادو جلو تر از من حرکت کرد پشت سرش رفتم


امروز ماشین نیاوردم تو دلم خدا خدا میکردم شراره ماشینشو اورده باشه اما با رفتنش سمت خیابون به کل نا امید شدم 


( رایمون )


_چیکار کردی ؟!

شونه ایی بالا انداخت : هیچ 

عصبی برگشتم طرفش : باید وارد دانشگاه شی 

اخمی کرد : خب من پارتی چیزی ندارم عجبا 


سرمو به نشونه تاسف تکون دادم : خودم درستش میکنم دقیقا کلاستام با اوینا یکی میشه میخوام بدونم اون موقعه چه بهونه ایی داری !


_ کارمون درست انجام میدم ... رایمون ؟!


همینطور که سمت میزم میرفتم جواب دادم : بله؟!

مکثی کرد : هیچ 


شونه ایی بالا انداختمو هیچ نگفتم !! اونم بلند شد و با گفتن فعلا از اتاق خارج شد 


گوشی رو برداشتمو شماره اوینا رو گرفتم بعد ازچندتا بوق جواب داد


_ سلام عزیزدلم 

_سلام 


_کجایی؟!


صدای صحبت کردن چند نفر میومد !! جای شلوغی بود 

_ رایمون من بعدا باهات تماس میگیرم 


و بعد حرفش تند گوشی رو قطع کرد! متعجب به گوشی تو دستم خیره شدم 


یعنی کجا رفته ؟! حس خوبی به این قضیه نداشتم


بیخیال فکر کردن شدنموبه کارام رسیدم تا شب مشغول کار بودم نگاهی به ساعت انداختم ۸ شب بود 


بازم با آوینا تماس گرفتم 

_بله 

_کجایی تو ‌؟!


_رفتم خونه سامی نمیتونستم راحت صحبت کنم 


با شنیدن حرفش چشمام گرد شد ... جاااان؟! رفته خونه ی کی؟!


_چـــی؟! رفتی خونه ی کی؟!


_سامی دیگه !


دستمو مشت کردمو داد زدم : سامی خر کیه؟؟؟؟؟


_عجبا درست صحبت کن دوستمه ! مریض بود رفتم بهش سر بزنم 


پوزخندی زدم : عجب!! میری خونه ی همه فقط واسه من ادا تنگا رو درمیاری!! 


_رایمون باز شروع نکن !

Report Page