78

78


#پارت۷۸


نگاهی بهم انداخت و چیزی نگفت و جلوتر ازمن راه افتاد به طرف هتل ، یعنی اون پول رو بابت چی میخواد؟؟؟ چرا باید از من پول بخواد وقتی خودش انقدر ثروت منده؟؟


بلید یه تحقیق درست حسابی ازش کنم! بالاخره ازپیشون رفتیم ، زیبا تو ماشین عمیقا تو فکر بود 


_ به چی فکر میکنی؟!


_به اون خانوم و همسرش 

_ازشون خوشت اومد؟!

شونه ایی به معنی نمیدونم بالا انداخت : زنش خیلی مهربونه اما از مرده زیاد خوشم نمیومد!


_چرا؟!!

نفسمو کلافه بیرون دادم : برای اینکه خیلی خشک بود ...


یه گوشه ماشینو نگهداشتم : به زودی پدرت میشه!

نارصایتی رو میشد از تو چشماش خوند ولی چیکار میکردم همه ش بخاطر خودش بود 


نمیخواستم بعدا بفرستمش بره همون محله ی بی خانمان ، واقعا اینو نمیخواستم! دستشو گرفتم و سعی کردم راضیش کنم 


_بیین عزیزدلم تو که نمیخوای بعدش بری اون محله ی فقیر نشین هوم؟؟ اون خانواده زندگی رو بهت میدن که هر بچه ایی ارزوشه

پول ، محبت همه چی رو به پات میریزن و همیشه کمکت میکنن!


یکم دیگه باهاشون اشنا شو مطمئنم ازشون خوشت میاد باشه؟!

کمی تو چشمام نگاه کرد سپس سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد :باشه ،فقط میشه بعد از اینکه من رفتم پیش اونا توام بیای به من سر بزنی؟؟؟ 


_حتما میام!

لبخندی بهم زد و بی هیچ حرفی بازم ماشینک به حرکت دراوردم فقط خدا میدونه که چقدر دلم واسه این 


بچه میسوزه ، حتی اگه بدونم در کنار اون خانواده خوشحاله اون ۵۰۰ میلیون رو به علی میدم!


کاش میشد به این بچه ها کمک کرد ، کاش میشد حتی اگه مبلغ ناچیزیم داریم به این بچه ها کمک کنیم!


تا حتی شده یه ذره هم دلشون شاد شه، کاش میشد بی تفاوت از کنارشون نگذریم... با قرار گرفتن دست زیبا از فکر بیرون اومدم و نگاهش کردم

Report Page