78

78


#نگاه #78

نوشته

- آره ... حق با توئه 

انقدر این جوابش حالمو خوب کرد که نیشم تا بناگوش باز شد. براش نوشتم 

- خوشحالم که فهمیدی ... حالا کی میای ؟

جواب نداد. حدس زدم درگیر کاره چون آنلاین نبود 

تا شب هم جواب نداد

روز بعدش نوشت 

- نگاه جان فکر کنم یر تر بیام دیروز یه انفجار داشتیم و خیلی چیزا بهم ریخته 

نگران سریع زنگ زدم بهش 

اما جواب نداد

براش نوشتم چی شده یه خبر از خودت بده ؟

رفتم تو اخبار سرچ کردم انفجار عسلویه 

دیدم درسته و واقعا دیروز عصر انفجار داشتن

استرس داشتم خفه میشد 

بلاخره دم غروب امیر چواب دادخوبه و آنتن نداشت . گفت همه چی درست پیش بره شاید ده روز دیگه برگرده 

خیلی حالم گرفته بود 

از چت اینجوری خوشم نمی اومد

هم زود سر درد میشدم 

هم آدم حسو نمیتونست منتقل کنه 

دو سه روزی همینجوری گذشت 

امیر درگیر بودو جز سلام خوبی چه خبر چیزی بینمون رد و بدل نمیشد 

دوشنبه بودو میخواستم بعد این همه مدت برم دانشگاه 

موهام خداروشکر رشدش خوب بودو کله ام سیاه شده بود 

هد نذاشتم چون بهم نمی اومد

مغنعه گذاشتمو یه شال بنفش رو مقنعه انداختم و یه عینک هم گذاشتم بالای سرم تا تیپمو اسپرت نشون بدم

جای بخیه های سرم از مغنعه پیدا نبودو اینجوری به چشم نمیاومد عمل کردم 

رفتم دانشگاه و بعد یکم کار های ضروری تصمیم گرفتم برگردم خونه

نادر منو رسونده بود

برای همین بهش زنگ زدم بیاد دنبالم

اونم گفت جلو دانشگاهه

یکم تعجب کردم چرا بی خبر اومد. 

چون اهل غر زدن بودو عادت نداشت نگفته کاری کنه برات

از دانشگاه رفتم بیرون یه دور همه جارو نگاه کردم اما خبری از نادر و ماشینش نبود 

چشمم یهو رویه 206 مشکی خشک شد 

امیر بود ...


دوستان امروز رمان نگاه رو با سی درصد تخفیف یعنی فقط با ۷ هزارتومن میتونین خریداری کنین👇

https://t.me/mynovelsell/121


Report Page