78

78

hdyh

خب خب من اومدم

امتحانمم دادم قبولم شدم خداروشکر 💃💃💃

اینم پارت امروز میدونم کوتاهه😓

ولی خوب تازه از امتحان برگشتم

یکم تحملم کنید دورتون بگردم

مرسی از همراهیتون عشقا😙😙😙

.

.

.

*ایان*

سرد بود خیلی سرد

تمام بدنم درد میکرد

انگار روی چیز سفتی بودم 

ولی....

من توی آب بودم 

اینو حس میکردم 

از بوی ماهی ها 

صدای آب که خیلی نزدیک بود

خیسیه پوستم 

ولی نمیتونستم چشمام رو باز کنم 

درد شدیدی توی کمرم پیچید و...

دیگه چیزی نفهمیدم

*ناشناس*

هیچ جوری نتونستم ایان رو پیدا کنم

اگه اینجوری پیش بره مالیا میمیره

اونوقته که همه چیز بهم میریزه 

صدای انفجار اومد 

ساختمون خیلی بد لرزید 

صدای آژیر ها همه جارو پر کرد

*نیک*

به سمت تخت سلطنت غرق در آتشم رفتم 

حرارتش برام لذت بخشه

-ارباب نیکولاس خوش اومدین خیلی وقت بود منتظرتون بودیم بهتون نیاز داریم

بهش نگاه کردم همیشه از این تشریفات بدم میومد 

_چرا صدام نکردین؟

-ارباب بار ها سعی کردیم باهاتون ارتباط برقرار کنیم ولی نشد

_حالا مهم نیست. چی شده؟

-یک الهه به اینجا اومده بود دنبال شما بود 

_کی این اتفاق افتاده؟

-چندین ساعت پیش 

_چه اقدامی راجبش کردین 

-بخاطر قوانین هیچ کاری با احترام از سرزمین خارجشون کردیم 

_خوبه برای همین همه چی بهم ریخته بود؟

حالت چشمای زرد رنگش عوض شد

ترکیبی از ترس و ناباوری تو چشماش بود

حدس زدن دلیلش سخت بود 

چیزی نبود که دنیل انقدر ازش بترسه

حتی اگه میترسید همیشه مخفیش میکرد

-نه خودتون باید ببینید

دنبالش راه افتادم

الان نمیتونستم دنبال گوی ها بگردم

چندین ماه بود که سرزمینم بدون شاه بود

باید خودی نشون میدادم

تا دشمنام فکر شورش نکن

به سمت سیاه چال رفتیم

خیلی وقت بود اینجا نیومده بودم

دنیل به سمت یکی از سلول ها رفت

با دیدن کسی که توی سلول بود

خونم به جوش اومد

_با چه جراتی اونو زندانی کردید؟

ترس تو چشماش موج میزد

خودم میدونستم چقد ترسناک شدم

چشمایی که ازش آتیش میزد بیرون

بال هایی که دور تا دورش آتیش بود

این منم

کسی که کارش فریبه

کارش انداختن ترس تو دل مردمه

این منم...

شیطان


Report Page