78

78


 

78 

خواستم بگم پس تبدیلم کن

اما نگفتم 

نه ... حاضر نیستم یه موجود خونخوار بشم

من باید از این طلسم فرار کنم

اما اگه تبدیل بشم این آزادی چه فایده ای داره 

رو تخت دراز کشیدم

تنم درد میکرد 

بوروس اومد بالا سرم

نگاهم کرد

حالا نگاهش آروم تر شده بود 

کلافه گفت

- چرا باعث میشی دیوونه شم

نگاهمو ازش گرفتم

پشت کردم بهشو گفتم

- تو دیوونه هستی من کاری نمیکنم ...

پشتم نشستو دستشو گذاشت رو شونه ام

خواستم دستشو پس بزنم 

اما نزدم

حرفاش تو سرم مرور شد

نه فقط بهت دست میزنم باهات رابطه هم دارم هر وقت بخوام !

واقعا این چه طلسم بیخودی بود که منو اسیر این مرد کرده بود 

قبل اینکه عکس العملی نشون بدم بروس شروع کرد به ماساژ پشتم

علارقم نفرتم بهش حرکت دستش حس خوبی بهم میداد

چشم هامو بستم 

بوروس گفت

- در دیوونه بودن من شک نکن... اما هیچوقت یه دیوونه رو عصبانی نکن 

سکوت کردم

اینو راست میگفت 

دیوونه ها رو نباید عصبانی کرد 

ماساژ بوروس دردو از تنم دور میکرد 

کمرمو ماساز دادو گفت 

- باید برم نقطه ای که مشکوک هستیم رو بگردم

شاید پدر مادرت اونجا باشن... 

سریع برگشتم سمتش که گفت 

- وقتی برگردم برات یه سرگرمی جور میکنم 

نشستم رو تختو گفتم

- منم میام 

اخم کردو گفت 

- بیای که چی ؟ کاری ازت بر میاد ؟

با این حرف بلند شد

به سمت در رفتو گفت 

- شارژر تو کشو میز آرایشه ... کاری داشتی تکست بده 

نیم نگاهی بهم انداختو گفت 

- بدنت هم ... مسلما حتی بدون این طلسم منو تحریک میکرد ...

بدون اینکه بهم فرصت بده حرفی بزنم از در رفت بیرون

Report Page