78

78

بهشت تن تو

با صدای بلندی آه میکشیدم که لوکاس بیشتر از قبل حشری میشد و مردونگیش رو بیشتر واردم میکرد .

چشمام رو از لذت بسته بودمو که سرشو وارد گودی گردنم کرد و شروع به مک زدن گردنم کرد ...

نفسای داغش و اون حجم از مردونگیی که داخلم بالا وپایین میرفت داشت دیونه ام میکرد!!

کل اتاق از صدای ناله هام پر شده بود که با صدای جیغ بلندی که تو اتاق پیچید به سمت در نگاه کردم !

با دیدن جولیا که تو چهارچوب در ایستاده بود و با ناباوری بهمون چشم دوخته بود با غیض به لوکاس نگاه کردم !


قبل از این که واکنشی نشون بدیم جولیا با گریه شروع به بد و بیراه گفتن کرد و از اتاق بیرون رفت !


لوکاس کلافه خودشو ازم بیرون کشید و شلوارش رو از روی زمین برداشت


مشغول پوشیدن شلوارش شد که گفتم ؛

+ اون برای چی کلید اینجا رو داره ؟!!

_ قبلن بهش داده بودمو یادم رفته بود ازش بگیرم .


+ الان که یادت اومده هم کلیدا رو ازش بگیر و هم بهش بگو دیگه جایی اینجا نداره


سری تکون داد و بعد از بستن دکمل شلوارش از اتاق بیرون رفت .


دلم میخواست موهای طلاییش رو بکنمزو کف دستش بزارم !


از تمام رفتاراش مشخص بود که لوکاس رو بخاطر پول و موقعیتش میخواد ...


با اعصبانیت از تخت بلند شدمو بعد از تمیز کردن خودم شروع به پوشیدن لباسام کردم


باید همین الان بهش میفهموندم که دیگه تو زندگی لوکاس جایی نداره !


بعد از پوشیدن لباسام از اتاق بیرون رفتم که دیدم جولیا خودشو تو بغل لوکاس جا کرده !


پوزخندی رو لبام نشست و خودمو بهشون نزدیک کردم .


لوکاس با دیدنم کمی از جولیا فاصله گرفت که با پوزخند گفتم ؛

+ قرار بود به جولیا بگی دیگه نقشی تو زندگیت نداره اما انگار ...

حرفم تموم نشده بود که جولیا با اعصبانیت گفت ؛

× تو یه هرزه‌ی پر توقعی تا دیشب با تام میخوابیدی و الان میخوای لوکاس رو از من بگیری ؟!!

+ هرزه تویی که با نصف مردایی که دیدی رابطه داشتی 

× فکرشم نکن بزارم با لوکاس ...

_ هردوتون ساااااکت شدید .

با صدای فریاد لوکاس هر دومون ساکت شدیم که ادامه داد ؛

_ حق ندارید هم دیگه رو قضاوت کنید .


+ پس خودت بهش بگو دیگه نمیخوایش !


با این حرفم جولیا به لوکاس خیر شد و اشک تو چشماش حلقه زد ...


با صدایی که میلرزید پرسید ؛

× لوکاس حرفهای این حقیقت داره ؟!


لوکاس کلافه دستی توی موهاش کشید و گفت ؛

_ من از چندماه پیش با لورا رابطه داشتم و عاشق هم بودیم یه مدتی مشکلاتی بینمون پیش اومد و از هم جدا شدیم اما الان دوباره باهمیم ، واقعا متاسفم جولیا ...


اشک هاش روی گونه هاش سرازیر شدن و گفت ؛

× پس چرا بهم قول دادی که تا آخرش باهم میمونیم ؟!!


_ چون فکر میکردم میتونم لورا رو فراموش کنم ، اما نشد ...


با غرور لبخندی روی لبام نشست و گفتم ؛

+چون رابطه ما معمولی نیست !


شدت گریه های جولیا بیشتر شده بود و تقریبا تمام آرایشش ریخته بود !

روی مبلی که پشت سرش بود نشست و دستاشو روی صورت خیس از اشکش گذاشت .


نگاهشو از روی لوکاس به سمت من سوق داد و گفت ؛

× رابطه ما هم معمولی نیست !! ما دیگه یه خانواده ایم ...


متوجه منظورش نمیشدمو با بهت بهش نگاه میکردم که ادامه داد ؛

× من از لوکاس باردارم !!!


لوکاس که حسابی از حرف جولیا جا خورده بود گفت :

_تو برداری ؟!


قلبم به شدت میزد و حس عجیبی داشتم .


به سختی آب دهنمو قورت دادمو گفتم :

+ دروغ میگی !


لبخندی روی لباش نقش بست و از توی کیفیش پاکتی که روش تصویر مرکز سونگرافی بود رو به سمتم گرفت و گفت :

× همین امروز سونگرافی کردم ، تاریخش رو میتونی چک کنی ...


با دستایی که میلرزیدن پاکت رو باز کردمو عکس هایی که داخلش بود رو بیرون اومدم .

هنوز برگه رو باز نکرده بودم که جولیا گفت ؛

× درضمن دو قلون !!

Report Page