78

78


#نگاریسم‌

#۷۸

مامان لبخند زد

منم زوری سعی کردم بخندم 

اما واقعا دلم خیلی گرفته بودو با این حرف مادربزرگم بیشتر گرفت

چرا خوشبختی یه نفرو درگرو ازدواحش میدیدن

مگه فقط با ازدواج آدم خوشبخت میشه؟

درسته نامی و نامدار پسر های خوبی هستن

اما کیوان و بابام کاری کردن که ترجیح میدم هیچ مردی تو زندگیم نباشه تا یه مرد تو زرد وارد زندگیم شه

یکم دیگه نشستیم

مامان رفت چای بیاره و نهارو اوکی کنه

منم رفتم وسایلمو گذاشتم اتاق آخری

مادربزرگم گفت برم میوه بچینمو تا عصر سرگرم بودم . 

مامان عصر رفت چون بیمارستان شیفت داشتو من دلم به شدت گرفت

نه تلویزیون بود نه سرگرمی خاصی.فقط گوشیم بودو بسته اینترنتم که زیادم نمونده بود.

بنفشه برام چندتا رمان فرستاده بود بخونم سرم گرم شه. 

دلم براش تنگ شده بود

دوست داشتم بهش بگم چی به سرم اومده

اما میدونستم درگیر نیماستو دوست نداشتم ناراحتش کنم

نگرانشم بودم

انگار اونم دوست داشت حرف بزنیم .

شرایط بدی بود. 

اون شب من شام درست کردمو زود خوابیدیم 

صبح هم خروس خون مادربزرگم بیدارم کرد.

زمان کند میگذشت

با مامان حرف زدم

میگفت همه چی اوکیه

یکی از رمان های بنفشه رو شروع کردم جذبم نکرد

رمان های تخیلی ترجیح میدادم 

یکی تخیلی بودو اونو شروع کردم

شبا مادربزرگم ۹ میخوابید

منم ۹ تا ۱۲ رو تراس زیر نور مهتاب با گوشی رمان میخوندم و بعد میرفتم داخل میخوابیدم.

سه روز گذشته بود . پریود شدم. نوار بهداشتی داشتم اما کم بود.

به مادربزرگم‌گفتم میرم بیرون چیزی نمیخواد؟

اونم چندتا مورد گفت و پرسید

- پول داری یا بدم بهت

گفتم دارم و رفتم خرید

مامان بهم پول داده بود

اما نمیدونستم چقدر میموتم برا همین محتاط بودم‌.

دوست نداشتم دوباره از مامان پول بگیرم

دوتا سوپری رد کردم 

دنبال داروخونه بودم

سختم بود از سوپر نوار بهداشتی بخرم.

دور میدون رسیدم به داروخونه که خیلی هم شلوغ بود

وارد شدمو رفتم سمت خانم پشت پیشخوان و آروم گفتم

- نوار بهداشتی میخوام

اونم بی حوصله نگاهم کرد 

به پشت سرم اشاره کردو گفت

- اونسمت اینجا آرایشیه

بعد بلند گفت

- حسین ببین خانم چی میخواد

اخم کردم از این حرکتش

حالا چی میشد بره خودش بهم بده منو به یه پسر پاس نده

برگشتم سمت کسی که حسین خطاب شده بود

یه پسر قد بلند و سفید رو با لبخند گفت

- سلام نگار خانم. چی لازم دارین؟

Report Page