78

78


مارتا زودتر از ما گفت 

- میلر ... این خانم امیلی جونزه... اشتباه گرفتی 

میلر نگاهش با همون عصبانیت برگشت سمت مارتا و گفت 

- جدا ؟ اونوقت این خانم جونز انقدر شبیه دختر منه ؟

خم شد دستمو بگیره که ادوارد گفت 

- میلر بو دوست دخترم دست زدی عواقبش با خودته 

میلر خشک شد 

آروم ایستاد

نگاهش بین منو ادوارد چرخیدو گفت 

- دوست دختر؟ خدای من... چی میگی کلارک... کامیلا تازه 18 سالش شده ... 

فقط نگاهش کردم 

مارتا گفت 

- میلر ... من امیلی رو بزرگ کردم ... اشتباه گرفتی .. این یه شباهت ظاهریه فقط

میلر داشت منفجر میشد عصبی گفت

- ظاهری ؟ ظاهرش شبیه کامیلاست... برس مارک رو گردنش هم اتفاقی شبیه شده ؟

برس مارک !

شوکه نگاهم بین ادوارد و مارتا چرخید 

ادوارد دستشو رو گردنم کشیدو گفت 

- منظورت یان خال مادر زادیه ؟

میلر سری تکون دادو گفت 

- کامیلا... حرف بزن چرا ساکتی ؟! 

ادوارد آروم گفت 

- امیلی ... 

نگاهش کردم تا بگم من کامیلا نیستم

اما ادوارد گفت 

- فکر کنم یه خواهر دو قلو داری ...

با این جمله اش یهو انگار دنیا ساکت شد



دوستان آخر رمانه هر روز بخونین از دست ندین 😉😘

اگر برای خوندن ادامه رمان #آمور عجله دارین میتونین فایل کامل رمانو با تخفیف عضویت در کانال کافه هلو به مبلغ ۱۲ هزار تومن از اینجا خریداری کنید 👇

https://t.me/joinchat/AAAAAFijMDIZLKFrzy1MUQ

Report Page