78

78


78

قبل از عمه یا عمو ، پسر عموم جواب داد

-همو جان... امروز هم پخش خیرات دارین ؟

پدر سری تکون دادو گفت 

- مسلمه ... برای شادی روح مریم ... هر سال من خیرات میکنم 

عمه بلند گفت 

- خوش به سعادت مریم که چنین همسر وفاداری داشت .

دختر عموم گفت 

- واقعا... بعضی ها که به زنده ها هم رحم نمیکنن

با این حرفش برگشتم سمتش

دیدم خیره به منه. منم تو چشم هاش خیره شدمو گفتم 

- جدا ؟ چند بار ازدواج کردی و خیانت دیدی که اینجوری حرف میزنی؟

از این حرف رک من ابروهاش بالا پریدو عمه گفت 

- زشته سر میز 

یه لب از لیوان چایم نوشیدمو گفتم 

- دقیقا... زشته سر میز تیکه انداختن به میزبان. عجیبه مادر و دختر تو این زمینه کمر همت بستین 

صدام به گوش پدر نرسید

اما این سمت میز هرکسی بود شنید 

عمو بلند گفت 

- کافیه ...حرمت سفره رو نگه دارین 

دیگه کسی حرفی نزد. منم جوابمو داده بودم تو سکوت مشغول صبحانه شدیم

هانا آروم پرسید 

- باز سر من بحثه ؟

حقیقا کل این دعوا ها بخاطر هانا بود . اما نمیخواستم حساسش کنم و گفتم 

- نه ... بحث همیشگی خاندان ماست 

- یعنی شما همیشه با هم سر جنگ دارین 

- این که جنگ نیست 

ابرویی بالا دادو لبخند ناباورانه ای زد. اما دیگه حرفی نزدو اونم مشغول صبحانه اش شد . دختر زرنگی بودو میدونستم نمیشه گولش زد . اما فعلا چاره ای نداشتم .شیخ احمد اول از همه از سر میز بلند شدو عموم پشت سرش صبحانه اش رو نیمه کاره رها کردو رفت دنبالش 

هانا آروم تو گوشم گفت


🔞👇🔞👇🔞

پاهامو باز کرد

خیره به چشم هام سرشو آروم پائین بردو گفت 

اول خونتو بخورم یا خودتو؟ 

رمان جنگالی و هات #دمی_گاد رابطه ممنوعه یه نیمه خدا و یه ابر خوناشام. 

از دست ندین 

با هشتک #دمی بخونین

لینک پست اول

https://t.me/jofthaft/50045

Report Page