770

770


#۷۷۰

#کوازار 

لب های سردش رو با تمام وجود بوسیدم و دستم تو موهاش فرو رفت

 قدرتمو رها کردم و تو سرش فریاد زدم

- تو طلسمو شکستی ... حالا وقتشه که برگردی !


داستان از زبان سارا : 

همه تو نشیمن منتظر خبری از ساتی و سام بودیم که یهو خونه غرق نور شد 

نور سفید و آبی !!

میدونستم این قدرت ساتی نیست که رها شد 

نور رفت و وانیا با خوشحالی دستش رو بالا گرفت 

یه کریستال آبی تو دستش بود 

قدرت سام ! 

کریستال تو دست وانیا محو شد و آریل گفت 

- باز این دوتا چکار کردن

همه از پله ها رفتیم بالا

فرزاد جلو در اتاق ما یهو ایستاد 

با تردید رفتم پشت سرش 

انرژی سام حس میکردم

اما ...

انرژی ساتی رو نه ... 

آروم از کنار شونه فرزاد نگاه کردم

سام ... 

کنار تخت زانو زده بود و ...

ساتی ...

رنگ پریده رو تخت بود 

بدون هیچ قدرتی 

بدون هیچ انرژی ...

شوکه لب زدم نه 

فرزاد رو کنار دادم 

رفتم داخل 

از کالبد انسانی خارج شدم و ساتی رو لمس کردم 

دور ساتی نورانی شد 

اما 

دستمو که برداشتم 

همه انرژی ساتی محو شد 

صدای آریل از پشت سرم اومد که گفت 

- سام... شما چکار کردین ؟ 

به سام نگاه مردم

اما سرش پایین بود 

چشم هاش بسته بود و دستاش مشت ...

برگشتم سمت آریل و گفتم

- چی شده؟ 

دوباره به ساتی نگاه کردم

سام آروم گفت 

- ساتی طلسم داشت ... چنان قدرتش رو رها کرد که طلسم رو شکست ... اما ... 

سرش رو بلند کرد و نفس عمیق کشید 

عصبی گفت 

- باز به خودش آسیب زد

ساتی رو بغل کرد و از رو تخت بلند کرد 

آریل گفت 

- نمیتونی برگردونیش بهشت ... اون قدرتی درونش نداره ... 

سام با خشم به آریل نگاه کرد و گفت 

- میتونم و این کار رو میکنم 

با این حرف بدون توجه به ما به سمت پنجره خیز گرفت 

شیشه ها خورد سدن و لحظه بعد خبری از سام و ساتی نبود 

آریل زیر لب لعنتی فرستاد و پشت سر اونا رفت 

فرزاد آروم گفت 

- فکر نکنم ساتی دیگه برگرده ...

Report Page