77

77


77

این صورت بوروس نبود 

حداقل صورت بوروسی که من میشناختم نبود 

چشم های سرخ

رگ های بیرون زده 

دندونای بیرون زده آماده حمله 

با خشم گفت

- داشتی چه غلطی میکردی 

زبونم قشنک بسته شده بود 

لب زدم جولب بدم اما ازم صدایی در نیومد

یهو بوروس پرتم کرد عقبو گفت 

- اگه میخای بمیری ... من میتونم بهتر برات این کارو بکنم 

درد از کمر و گردنم بالا رفت

داد زدم 

- بس کن ... میخواستم مجبورت کنم بیای 

اومد جلو گردنمو گرفتو از زمین بلندم کرد 

میترسیدم تو چشم هاش نگاه کنم 

داد زد

- مجبورم کنی 

داشتم خفه میشدم 

مچ دستشو گرفتمو لب زدم

اما هوا نداشتم 

یهو رهام کرد 

دوباره افتادم رو زمین 

نفس گرفتم 

چندتا سرفه کردمو خیره به زمین گفتم 

- میخواستم با بوی خونم مجبورت کنم بیای اینجا ... 

برگشتم سمتش 

چشم هاش هنوز سرخ بود 

اما صورتش و دندوناش عادی شده بود

آروم گفت 

- موبایلت که بود 

- شارژ نداشت ... خاموش شد

به سختی خواستم بلند شم که خواست کمکم کنه

دستشو پس زدمو گفتم 

- به من دست نزن... روانی ...

محکم بازومو گرفتو بلندم کرد

با عصبانیت گفت

- با من درست حرف بزن کیت... فعلا علاوه بر جون تو... جون پدر مادرتم دست منه... پس آروم بگیر ...

واقعا آروم شدم

حق با بوروس بود 

مجبور بودم تحملش کنم 

نفس گرفتمو دستمو عقب کشیدمو و گفتم

- باشه من آروم میگیرم اما تو هم حق نداری به من دست بزنی 

هر دو بارومو گرفتو گفت 

- تو مال منی... حق دارم... پس دست میزنم... نه تنها دست... حتی باهات رابطه هم دارم ... چون تو مال منی ... فهمیدی 

خدایا... کاش کابوس بود 

این آدم قرون وسطائی هیچی تو مغزش نمیرفت

نمیخواستم باز دعوا کنم 

کلافه گفتم 

- بوروس ... بس کن ... فهمیدم... حالا بس کن... 

نگاهش کردمو گفتم 

- من فهمیدم اسیر تو ام... فهمیدم برات مهم نیستم... فهمیدم جذبه جنسیت به من فقط بخاطر طلسمه... فمیدم هر وقت بخوای بدون اراده من باهام رابطه داری... خب ؟ همه رو فهمیدم ... حالا میشه این مدت که اینجا حبص هستم یه چیزی بدی سر گرم بشم و انقدر منو به در و دیوار نکوبی ؟

ابروهاش بالا رفته بود

نگاهمو ازش گرفتم

رفتم سمت اتاق و گفتم 

- من مثل تو یه خوناشام نیستم که بدنم خودشو ترمیم کنه 

بوروس پشت سرم گفت 

- میتونی بشی...

خواستم بگم نه مرسی که یهو مکث کردم

مسلما اگه قراره من اسیر دست بوروس بمونم شانس فرار کردنم وقتی خوناشام باشم بیشتره تا انسان عادی


سلام سلام به همه

میخوام بهتون توصیه کنم حتما ماجرای واقعی نگاه رو بخونین. نگاه عاشق پسر عموش میشه. پسر عموش بهش میگه برو بابا بچه تو مثل خواهرمی! اما نگاه دست پسر عموشو رو میکنه گه بهش حس داره و ... یه ماجرای واقعی عاشقانه با پایان خوش و چاشنی طنز .

تو کانال ترفند با هشتک #نگاه لینک پارت هارو پیدا کنین

بزن رو لین زیر و عضو کانال ترفند شو 👇

http://t.me/tarfffffffand

Report Page