77

77

بهشت تن تو

لوکاس در رو باز کرد که با همون لبای آویزون گفتم ؛

+ کاش یکم بیشتر پیشم میموندی تا قرارتون که کلی وقت مونده !

_ آره اما خودت میدونی که باید یه سر به آژانس مدلینگ و املاک بزنم ، نمیخوام موقع رفتن از انگلیس کل کارامون مونده باشه .


باشه ای گفتمو لوکاس بعد از بوسه‌ی آرومی که روی لبام کاشت از آپارتمان بیرون رفت .

نفسمو محکم بیرون دادمو روی کاناپه نشستم ...


تی وی رو روشن کردمو مشغول بالا و پایین کانالا شدم


فکرم پیش لوکاس بود و امیدوار بودم که بتونه آقای آندرس رو با خودمون همراه کنه !!


برنامه‌ی خاصی توی تی وی نبود و ترجیح دادم یه چیزی بخورمو دوش بگیرم .


به سمت آشپز خونه رفتم و از تو یخچال جعبه اسپاگتی و سس رو بیرون آوردم .


تو کمتر از نیم ساعت یه اسپاگتی حرفه ای درست کردمو شروع به خوردن کردم .


میخواستم به لوکاس زنگ بزنم اما میدونستم جواب نمیده !!


بعد از این که سیر ‌شدم به سمت حموم رفتمو تصمیم گرفتم کمی ریلکس کنم ...


وان رو پر از آب گرم کردمو داخلش دراز کشیدم .


از این که لوکاس حاضر شده بود کمکم کنه و از اینجا بریم دلم میخواست پرواز کنم ...

به محض رسیدنمون به اسپانیا میخواستم خانواده ام رو هم به اونجا بیارم تا با خیال راحت یه زندگی جدید رو شروع کنم .

یه زندگی جدید کنار لوکاس ...

میدونستم لوکاس مردیه که کنارش آرامش دارمو میتونم بهش تکیه کنم !

دلم میخواست هرچه زودتر این قضیه تموم بشه و تمام خاطرات بد و سختی های زندگیم رو توی لندن چال کنمو با لوکاس به اسپانیا برم .

نمیدونم‌ چقدر به زندگی رویاییم با لوکاس فکر کردم که چشمام از خواب سنگین شده بود.

به زحمت از توی وان بلند شدمو بعد از دوش گرفتن از حموم دل کندم .

چمدونم رو باز کردمو خواستم لباسام رو توی کمد لوکاس جا بدم اما خیلی خوابم میومد و ترجیح دادم به بعد خواب موکولش کنم


با حوله‌ی تنم روی تخت دراز کشیدمو چشمای خستم رو روی هم گذاشتم که نفهمیدم کی خوابم برد .

.

.

با حس کشیده شدن بدنم به سمت جلو چشمام رو باز کردمو با دیدن لوکاس لبخند بی جونی رو لبام نقش بست

چشمامو دوباره روی هم گذاشتم که نزدیک گوشم گفت ؛

_ بیدار شو لورا !!

بی توجه به حرفش چشمامو بستم که گفت ؛

_ نمیخوای بدونی به آقای آندرس به توافق رسیدم یا نه ؟!


با یادآوری قرار لوکاس و آقای آندرس سریع چشمام رو باز کردمو گفتم ؛

+ چرا میخوام بدونم ، چیشد ؟


نگاهشو به لبام دوخت و با لحن بدجنسی گفت : 

_ میگم اما قبلش ...

حرفش تموم نشده بود که لباشو روی لبام گذاشت و نرم شروع به بوسیدن لبام کرد ...

خیلی ماهرانه می بوسیدتمو من حس میکردم که منم مشتاقانه شروع به همرایش کردم .

نمیدونم چرا انقدر به سکــ*ـس با لوکاس علاقه نشون میدادمو نمیتونستم ازش بگذرم !!

دستشو از زیر حوله ام داخل برد و نوازش وار روی رونم کشید .

محکم تر شروع به مک زدن لبام کرد و با دستاش سینه هام گرفت .

شروع به فشار دادن سینه هام کرد و صدای ناله هام بلند شد .

با حرکت دستش منو رو تخت رو به سقف کرد و روم خیمه زد .

دستمو روی کمرش کشیدم و بازوهای ورزیده اش رو گرفتم .

از لبام جدا شد و با شهوت شروع به لــ.ـــیس زدن سینه هام کرد .

مثل بچه ها با سینه هام بازی میکرد و مک میزد !!

از حرکت زبونش روی سینه ام واژنم خیس شده بود و با شهوت 

دستمو لای موهای لوکاس حرکت میدادم ...

مردونگیش‌که حسابی بزرگ و سفت شده بود انگار داشت اشلوارش رو پاره میکرد و بیرون میزد !!

با صدای ناله های کشدارم لوکاس هم مثل من بی طاقت شده بود که سریع از روم بلند شد و شلوارش رو دراورد ...

مردنگیش رو بین پاهام تنظیم کرد و با تکون دادنش روی واژنم حس جنون بهم دست میداد !!

تو همون حین که مردونگیش رو روی واژنم میکشد سینه هام رو به کار گرفته بود و منو با خودش به اوج میبرد !!

آروم نزدیک گوشش آه میکشدمو لوکاس هم با لذت کارشو ادامه میداد .

دست آزادشو روی واژنم کشید و شروع به ماساژ دادانش کرد ...

بین پاهام خیس شده بود و هر لحظه تشنه تر از قبل میشدم !!

چشمام خمار خمار شده بود و داشتم دیونه میشدم .

با کلافگی نزدیک گوش لوکاس گفتم :

+ دیگه نمی تونم ...

باشه ای گفت پاهامو دور کمرش حلقه کرد .

با یه حرکت مردونگیش رو واردم کرد که آه غلیظی کشیدم .

دستمو روی بدن چند تیکه لوکاس کشیدم که آروم شروع کرد به بالا و پایین کردن.

با صدای بلندی آه میکشیدم که لوکاس بیشتر از قبل حشری میشد و مردونگیش رو بیشتر واردم میکرد .

چشمام رو از لذت بسته بودمو که سرشو وارد گودی گردنم کرد و شروع به مک زدن گردنم کرد ...

نفسای داغش و اون حجم از مردونگیی که داخلم بالا وپایین میرفت داشت دیونه ام میکرد!!

کل اتاق از صدای ناله هام پر شده بود که با صدای جیغ بلندی که تو اتاق پیچید به سمت در نگاه کردم !

Report Page