77

77


77

بروس بازم خندید

به رین نگاه کردو گفت 

- ئه باز باباش اومد 

رین اخم کرد

عصبی گفت 

- چرا نمیتونم ذهنتو بخونم ؟

بوروس بلند تر خندیدو گفت 

- چون قدرت هیلر به من رسیده 

یه ابرو رین بالا پرید 

نگاهش بین من و بوروس چرخید 

بی حوصله گفتم 

- بیخیال دیگه... هیلر دشمن خونیتون نابود شده . انتقام خانواده کیت گرفتین . حالا برین با زندگیتون خوش باشین . منم میخوام برم الموت

با این حرف لاندو از جیبم بیرون آوردم 

کیت هم سریع گفت 

- حق با آنی هست. بریم رین . باید این پیروزی جشن بگیریم 

اما رین به بوروس نگاه کردو گفت 

- تا این عوضی نزدیک آنی باشه من جائی نمیرم 

با این حرف به من نگاه کرد

پوزخندی به رین زدم

یه قدم رفتم سمت بوروس و گفتم 

- بهتره بری تا مجبورم نکردی از سر لج تو هم شده برم با بوروس بخوابم 

رین اخمش غلیظ تذ شد

بوروس با سر خوشی گفت 

- اوووم عالیه .. من که خیلی مشتاقم 

کیت با تاسف سر تکون داد

نمیخواستم به بوروس حال بدم

اما رین هم داشت زیاده روی میکرد

زندگی من به خودم مربوطه ... مثل اون... وقتی هزار سال منو دنبال خودش دنبال کیت کشوند اجازه دخالت به من نمیداد

اما حالا میخواست به زندگی من دخالت کنه 

بازو بوروس تو دستم گرفتمو گفتم 

- نظرت چیه رین ... تو بری پی زندگیت منم به کار خودم برسم ؟

رین با حرص نفسشو بیرون دادو گفت 

- باشه آنی اگه اینجوری میخوای من میرم... اما از این لحظه به بعد من خواهری به اسم آنی ندارم ...

قبل از اینکه من چیزی بگم دست کیت رو گرفتو پرید 

به جای خالی رین نگاه کردم

هم از دستش عصبانی بودم هم ناراحت 

بوروس از فرصت استفاده کرد

منو کشید بغلشو گفت 

- خب حالا کجا بریم خوشگله ؟

زود ازش جدا شدمو گفتم 

- آروم باش بوروس من سمتتم نمیام. فقط جلو رین اینجوری گفتم 

بوروس اما با لبخند شیطونی گفت 

- شرمنده عزیزم... دست به مهره حرکته ...


سلام دخترا . اینم لینک کانال رمان #نگاه رایگاااااااااان و کامل

https://t.me/joinchat/AAAAAD_vcD2-MAUc2RK1Ow

Report Page