76

76


سر میز نشستیم از گشنگی چشمام داشت سیاهی میرفت

_....چخبرازاین پسره؟

لقمه ای که داشتم‌میخوردم توگلوم گیر کرد و شروع به سرفه کردن کردم


از خجالت قرمز شده بودم

واقعا نیخواستم به مامان از کدوم اتفاق این یه هفته بگم؟

+...خوبه اونم مشغول کاراشه 

ظرفارو جمع کردم و شستم 

یه هفته فرجه زودتر از انتظارم تموم شد 


زمان امتحان ها پشت هم بودو سختی امتحانا روحمو خسته کرده بود 

بعد از چندروز امروز قرار بود امیر ببینم 

زیر چشمام گودرفته بود وخسته بودم 


لباسامو عوض کردم و طبق معمول با زنگ امیر از خوابگاه زدم بیرون 

سوارماشین شدم و درو بستم

+...سلام

_...سلام خوبی 

+...خوبم‌ کجامیریم

_....یجابشینیم حرف بزنیم 

+...چیشده امیر؟

_....هیچی‌نگران نباش 

تارسیدن به مقصد باحرفای‌معمولی گذشت از ماشین‌پیاده شدیم و باهم شروع به قدم‌زدن کردیم

_...سردت نیست؟

یاددفعه پیش که این حرفو زده بود افتادم و خندم گرفت

+...نه خوبم چیزی شده امیر؟

_....آره بالاخره بابا راضی شد 


شوکه بودم ...هنگ کرده بودم همونجا ایستادم و فقط به امیر خیره شدم

+...چی‌گفتی ؟

_....بابا رو راضی کردم 


جیغ بلندی کشیدم دستمو دور‌گردن امیر حلقه کردم 

+....باورم‌نمیشه امیر باورم نمیشه 

_...چرا گریه میکنی‌؟ اینکه دیگه ناراحت کننده نیست 

+....اشک شوقه 

پیشونیمو بوسیددستاشو دور شونم گره زدو به راهمون ادامه دادیم 

یه پارک‌سنگی بودیم و تعداد زیادی اطرافمون نبودن


امیرروی یکی از تخته سنگا نشست و منو روی پاش نشوند دستشو دورم‌حلقه کردو گفت 


+....راستی‌نگفتی چطوری بابات راضی شد؟

_....رفتم خونه دست مامانو گرفتم گفتم توام نیای میتونم برم اما اگه برم دیگه هیچوقت منو نمیبینه 

+...همین؟

_...نه کوچولو...بامامان سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم قصدم جدی بود واقعا میخواستم بیام 

+...خب چیشد؟

_...هیچی زنگ زدگفت برگردم باهم صحبت کنیم برگشتم صحبت کردیم و قرارشد بعدامتحانات بیایم خونتون


دلم‌پیچید...چیزی تاپایان امتحانام نمونده بود


دلم‌پیچید...چیزی تاپایان امتحانام نمونده بود

+...من هنوز جواب مثبت ندادما

_...ع واقعا؟

+...آره از من خاستگاری نشده که 

_...خاستگاریم میکنم

کمرمو گرفت و چرخوند سمت خودش رویه تخته سنگ بالا بودیم و از پایین کسی دید نداشت رومون و بخاطر سردی هوا کسی ازاین بالاتر نمیومد


بااین حال دستمو گذاشتم تخته سینه ی امیرو گفتم

+...چیکار میکنی امیر؟اینجا جاش نیست 

باچشمای شیطون نگام کردوگفت

_...جای چی نیست؟من ک کاری نکردم 


درثانیه سرخ شدم و با مشت زدم توسینش 

_....ولی میخوام بکنم

چشمامو گرد کردم

_...بوست کنم دیگه عزیزم

بیشعوری نثارش کردم و قبل اینکه بیاد جلو گونشو بوسیدم و بلندشدم


+....پاشو عزیزم اینجا جای اینکارا نیست 

اخم کردو باصورت گرفته از ناکام موندنش کنارم قدم برداشت انگشتامو بین انگشتاش حلقه کردم و خودمو بیشتر بهش چسبوندم


این مرد میخواست برای همیشه مال من شه

سرمو بوسید و به کافه ای که نزدیک بود رسیدیم 

خوشبختانه محیطش سربسته بود و لژ جداگونه داشت کفشامو درآوردم و روی یکی از تختا نشستم 

+...وای چقد خوبه گرما

به سینش اشاره کردوگفت

_....بغل من گرمترها 


چشمامو ریز کردم و بهش نگاه کردم

_....باور کن قسم میخورم گرم ونرم اپشنای دیگه ای هم داره 

+....اپشناش چیه اونوقت ؟

_....باید بیای اینجا تابفهمی خصوصیه 


مشغول کل کل کردن بودیم که یه نفر امیررو صدا کردو دستشو روی شونش گذاشت


یه مرد هن سن و سال امیر یکم جاافتاده تر بود 

باامیر دست دادو احوال پرسی کرد به من نگاه کردو گفت

_....توهنوز دست ازاینکارات برنداشتی ؟چندمیه؟ 


سرفه ای کردم و چشممو چرخوندم که نشون بدم مثلا حواسم نیست

 امیر دستی بین موهاش کشیدو گفت

_....مهسا نامزدمه یه مدت دیگه عقد میکنیم 


دوستش تویه حرکت امیرو بغل کرد و چندتا ضربه به کمرش زد چیزی آروم بهش گفت که من‌نشنیدم 


دستشو سمت من دراز‌کردوگفت 

_....خیلی خوشبختم خانوم من سعید دوست امیر هستم 

+...خوشبختم

_....مبارک باشه انشالله خوشبخت بشین

+....خیلی ممنون

ازمون خداحافظی کردو رفت 

+....بادوست دخترات اینجاهم میومدی ؟ 

امیراخماش رفت توهم و گفت

_....قرارشد در مورد گذشته چیزی نپرسیم هرچی‌بوده تموم شده

Report Page