76

76


انگار اب یخ ریختن رو سرم 

تقصیر خودم نبود که حسم به ازدواج بد بود

ازاین گذشته 

محمد خیلی در حقم خوبی کرده بود 

بهترین مردی بود که تاحالا توزندگیم دیده و شناخته بودم  

ولی من چی ! .

یه دختر شکست خورده بودم 

با دیدن حالت صورتم باتعجب گفت

-...خوشحال نشدی ؟

+...چرا ولی....

-...ولی چی ؟

+...محمد من لیاقت تورو ندارم 

ناباور نگام کرد از روی تخت بلند شد و گفت

-...اصلا ازت توقع همچین حرفی نداشتم انتظار هرحرفی رو داشتم جز این 

سری به تاسف تکون داد 

در اتاقو کوبید بهم و رفت بیرون 

با صدای در از جا پریدم 

پشت سرش نرفتم 

هردومون باید فکرمیکردیم 

سرمو رو زانوهام گذاشتم 

تنها کاری که بلد بودم گریه کردن و غصه خوردن....

از متین جدا شدم 

ولی دوباره سرم رو زانوهام هست و دارم گریه میکنم 

چرا زودتر نبایدمحمد سرراهم قرار بگیره!

مامان محمد اومد داخل و بادیدن صورتم نگران گفت

-...محمد کجاست؟! چیشده?

برای اینکه نگران نشه گفتم شاگردش زنگ زده رفته منم دلم گرفته براهمین گریه میکنم

نشست پیشم و کلی حرف زد 

خیلی زن مهربونی بود 

اگه مامان من بود اصلا قبول نمیکود پسرش یه دختر مطلقه رو بیاره توخونش

تاشب خبری از محمد نشد 

منم گوشی نداشتم که بخوام بهش زنگ بزنم 

برای بار هزارم رفتم پشت پنجره 

مامانش اهی کشیدو گفت

-...نمیادیگه دخترم اگه میخاست بیاد تاحالا اومده بود 

پشیمون شده بودم از حرفی که زدم 

فکرشو نمیکردم انقدر ناراحت شه

آرزوی احمق 

یکی هم که انقد میخوادت تو با حرفات ناراحتش کن

دوسه روز گذشت هرروز تااخرای شب منتظر محمد میموندم اما هیچ خبری ازش نبود

تواتاق نشسته بودم درخونه زنگ خورد 

برعکس این چند روز بلند نشدم 

چنددقیقه گذشت 

مامان محمد اومد دم اتاق و گفت

-...آرزو آقاجونت و مامانت اومدن دنبالت

..............................................................

نیک همین لحظه آلتش رو بیرون کشید. ناخوداگاه آه بلندی گفتم و دیانا از پشت در شوکه گفت

- خدای من دلا سالمی

- آره آره برو اتاقت من میام 

با این حرف اخم کردم به نیک

دستش رو با علامت تسلیم بالا برد و گفت 

- میخوای برگردونم آلتمو جایی که بود ؟

با کرختی از زیر نیک چرخیدم بیرون و گفتم

- خیلب پر روئی نیک... خواهر کوچولوم اومده... باید بری .

- اوه ... خواهر کوچولوت !؟ 

اخم کردم بهش 

خم شدم لباس هامو بردارم

اما نیک دستم رو کشید

بغلم کردو گفت

- تو خودت کوچولویی ... 

آه کشیدم

از دست نیک 

امت اون شروع کرد به بوسیدن گردنم و با دستش دوباره لای پام رو باز کرد 

پارت ۱۴۶ رمان کوچولو دلربا به قلم ساحل موجود در کانال . پارت بخاطر جلوگیری از فیلترینگ بصورت لینک گذاشته میشه . دسترسی به پارت اول 👇👇👇

https://t.me/holo_tel/13750

هر قسمت بصورت لینک گذاشته میشه

Report Page