76
انتخـــابی اشتبــاه
🔥🍂💥🍂🔥🍂💥🍂
🔥🍂💥🍂🔥🍂☠
🔥🍂💥🍂☠
🔥🍂☠
☠
#پارت_76
آرشــام
با این حرفش جلوی پوزخندی که داشت گوشه لبم جا خوش میکرد و گرفتم و خودمو متعجب نشون دادم و گفتم :
ــ چشمـام چی ؟
کلافه دستی لایه موهاش کشیـد و هیچی زیر لب گفت و به سمت ماشین رفت..
چند مین بعد بالاخره ماهم سوار شدیمو امیرعلی راه رستوران رو در پیش گرفت..
با توقف ماشین خسته پیاده شدم، پشتم هنوز تیـر میکشید و خیلی روی مخم بود..
اثر بی حسی که شهرام زده بود، کم کم داشت از بین میرفت..
داخل که شدیم سپهر به سمت یکی از آلاچیق های رستوران رفت و روش نشست..
پوفـی کشیـدمو هم قدم با امیرعلی به سمتش رفتیم..امیر کفشاشو از پاش دراورد و رفت داخل نشست..
مردد نگاهمو بینشون چرخوندم که سپهر با ابروهای بالا پریده به حرف اومد:
ـ منتظر چی هستی پس.. داری استخاره میگیری؟بیا دیگه..
بیشتر از این معطل نکردم و داخل آلاچیق شدم و سعی کردم عادی بشینم..
اما با فشار لبم زیر دندونام نگاه خیره ی امیر و روم حس کردم..کم کم دردم داشت خودشو نشون میداد و من مونده بودم چکار کنم..
با یادآوری اینکه شهرام بهم بسته قرصی هم داده بود سری نیم خیز شدم از جیبم بیرون کشیدمش..
گارسون که اومد سپهر سفارش دیزی رو داد و رو بهم با نگرانی گفت :
ـ آرشام چیزی شده؟ چرا رنگت پریده..
آب دهنمو قورت دادمو گفتم.....
به قلم #اهــورا