76
#76
اسمش رو چند باری زیر لب زمزمه کردم بلکه چیزی به خاطر بیارم اما هیچی یادم نیومد.
شونهای بالا انداختم و تلوزیون رو روشن کردم، شبکههارو بالا و پایین کردم با دیدن یه فیلم سینمایی کنترل روی پام گذاشتم و فیلم رو تماشا کردم.
بعد از یه ساعت توی بحر یه فیلم جنگی بودم که با صدای خمیازه یکی جیغ زدم و به صاحب صدا نگاه کردم.
امیرحسین دستهاش رو که باز کرده بود تا به خودش کشش بده همونطوری ماتش برده بود و و دهن باز نگاهم میکرد.
وقتی که به خودش اومد اخمی کرد و گفت : چته دختر؟ زهرترک شدم.
-ببخشید اصلا حواسم نبود جز من کسی هم تو خونه هست.
نفسش رو محکم بیرون داد و
طوری سر تکون داد که برام ابراز تاسف کرد، منم لبخند دندوننمایی زدم و به تلوزیون خیره شدم.
بخشکی شانس! نفهمیدم چطوری دختره خودش رو از اون وضعیت نجات داد، دیگه دیدنش فایدهای نداره.
-ببین منو، متاسفانه غذاهای خونگیم تموم شده. چی میخوری سفارش بدم؟
-هر چی که خودت میخوری.
زیر لب با خودش زمزمه کرد که چایی نخورده چه زود پسرخاله شدم.
اهمیتی به حرفش ندادم، من نمیتونستم سوم شخص باهاش حرف بزنم اونطوری معذب میشدم، درضمن اون که زودتر از من پسرخاله شده بود.
-با پیتزا که مشکلی نداری؟
-یعنی دختری وجود داره که با پیتزا مشکلی داشته باشه؟
-آره چون که احساس میکنن چاق میشن.
سری به چپ و راست تکون دادم و گفتم : به هر حال من مشکلی ندارم.
سر تکون داد و گوشیش رو از شارژ درآورد، شمارهای گرفت و دم گوشش گذاشت.
-سلام، پیتزا ایرانیان؟... یه پیتزا مخصوص خانواده میخواستم... شماره اشتراکمو نمیدونم ولی حساممنشم... اوکی، ممنون.
گوشیش رو روی مبل پرت کرد و کنترل رو برداشت، پاهاش رو روی میز گذاشت و شبکهرو عوض کرد