#76

#76

مـْ͜ुٞـᬼٞـ۪۪۪ٞٞٞ͜͡ــیتـْ͜ुٞـᬼٞـ۪۪۪ٞٞٞ͜͡ـرا

باخشم لباسمو از دستش چنگ زدم.. دستش حلقه شد دور کمرم.. بینیشو به بینیم مالوند و زمزمه کرد:هیس..دختر خوبی باش..بگو چشــم.. ناله کردم:هامون.. یعنی من نمیتونم یه مهمونی هم برم؟ لباس و مرتب کرد چوب لباسیو از دستم چنگ زد و ماکسی بلند مشکی رنگمو بهش اویخت..سمتم اومد و گونمو بوسید وگفت:کار من منع کردنت نیست.. هرکاری به صلاحته انجام میدم برات.. "اون روزا ..حرفاشو درک نمی کردم..حمایتاشو قبول نمی کردم..عجیب بچه شده بودم و لجبازی می کردم.. و قدر هامونی که با همه دختر بودنش..مردونه در کنارم بود و نمیدونستم" از فکرم گذشت که قبول کنم..رفت سرکار و بارش منم جیم بشم برم مهمونی.. پس با لبخندی محو گفتم:باشه من نمیرم..به شرطی که توهم به خاطر من از کارت نزنی..برو سرکارت منم تا شب خودم و سرگرم میکنم چشم ریزکرد و چونمو تو دستش فشرد..سعی می کردم نفهمه دروغ گفتم.. تو چشمام خیره شد و گفت:چیشده خـانم به فکر کار من افتاده؟ وا عی زمزمه کردم..لبمو بوسیده ای کوتاه زد و ازم جدا شد.. اخطار گونه گفت:میرم..اتفاقا خیلی کار سرم ریخته..اما تو.. از نگاه یکهو سرد شده و جدیش ترسیدم ادامه داد:میشینی خونه ...و با رفتن من نمیری به اون خراب شده.. سودا وای به حالت ببینم رفتی اونجا.. با ناراحتی گفتم:باشه دیگه..این کارا چیه؟ لبخندی زد و صورتمو نوازش کرد..مثل یک گربه توی اغوشش جمع شدم.. محکم بغلم کرد و سمت تخت بردم روی تخت گذاشتم.. و خودشم کنارم نشست..محکم بغلم کرد و زمزمه کرد:گربه ی ملوس من..بینیشو به بینیم مالید و عمیق نفس کشید. بوسه ای روی سیب گلوش گذاشتم.. دستش رفت زیر لباسم.. و قفل سوتینمو باز کرد خیره نگاهش کردم که بوسه ای روی موهام زد و گفت:نمیری! _چشم لبخندش عمق گرفت و ایستاد.. متحیر نگاهش کردم چشمکی زد و گفت:وقتی خونه ای سوتین واسه چی میپوشی؟اون هلو هارو در معرض دید بذار من ببینمشون.. خندم گرفت..نیشخندی زدم که دستی تکون داد و گفت:من برم دیرم شده رفت..

Report Page