745

745


#کوازار 

#۷۴۵ 

ابروهام بالا پرید

عصبانیتم یادم رفت و گفتم

- اهریمن !!! 

سام سر تکون داد 

اما دستش نشست رو گونه ام و نرم گونه ام رو نوازش کرد 

امتظار این حرکت رو نداشتم 

سوالی نگاهش کردم که دستش رفت تو موهای کن 

یه طره از موهامو دور انگشتش تاب داد

بی اختیار از این حرکتش چشم هامو بستم

دست خودم نبود 

حرکت دست سام تو موهام خمارم میکرد

سام گردنم رو نرم بوسید 

حس کردم تو گنبد بال هاش فرو رفتیم

حس لذت 

آرامش

و سر در گمی کل وجودمو گرفته بود 

سام کامل بغلم کرد و یهو انگار انرژی سام رها شد

بی اختیار 

دستم دورش حلقه شد

انرژی من هم رها شد و حسش کردم

قدرت سرد اما پر از آرامش سام که وجودم رو گرفت

انگار جای خالی قدرت من با قدرت سام داشت لبریز میشد

نفس عمیق کشیدم و سام 

نرم

گردنم رو بوسید

کتار گوشم لب زد 

- حالا ... قصر من ... قصر تو هم هست ...

با این حرف سرش رو عقب برد.

اما چشم های من همچنان بسته بود 

دوست نداشتم از این لحظه و این لذت جدا شم 

سلم رو لبمو بوسید و گفت 

- ساتی 

چشم هامو باز کردم

لبخند پر رنگی زد و گفت 

- بریم که همه منتظر ما هستن

Report Page