73

73


#پارت73

#قلبی‌برای‌عاشقی


و در یه تصمیم انی پیلور را ار رهام گرفت که باعث شد لبخند محوی رو لبای رهام بشینه!

باهم به داخل رفتن نگار حرصی به اسکی نگاه کرد 


_کجا بودی؟!

اسکی خواست به او جواب دهد که رهام اجازه نداد

_بازخواستش نکن!

سپس رو کرد سمت اسکی : برو اتاقت استراحت کن 


آسکی سری تکان داد و به داخل اتاقش رفت! نگار که شاکی بود با صدای کنترل شده ایی گفت: چرا با من همچین رفتار میکنی؟!


رهام به توجه به حرف او رو به بقیه گفت : بعو از نهار برمیگردیم تهران 

و بعد خودشم به طرف اتاقش رفت 


عصبی دستانش را مشت کرد ، مهسا کنارش امد 

_اروم نگار 

_نمیشه!

دستان مهسا را پس زد و خودش به داخل حیاط رفت...


بعد از نهار قصد رفتن کردن اسکی خودش را مقصر میدانست 

خودش را مقصر میدانست چون تعطیلات اخر هفته یشان خراب کرده بود 


لب به دندان گرفت و رو به قیافه ی جدی رهام گفت : معذرت میخوام!!

‌_بابته؟!


نگاهش را از رهام گفت: تعطیلاتتون خراب کردم 

_تقصیر تو نیست!

_هست


_میشه بگی کجاش؟!

_همه جاش 

سرش را تکان داد : خیلی چیزا دست تو نیست و خدادادیه تقصیر من بود که نگار اینا رو اوردم با خودمون 


اسکی تعجب نگاهش کرد، او از نگار بدش میامد؟!

_با نگار مشکلی داری؟!


جوابی به سوالش نداد... فهمید نباید هر سوالی را ازاین مرد بپرسد برای همین تا رسیدن به مقصد دیگر هیچ حرفی بینشان رد و بدل نشد

***

کمی به جلو خم شد و رو به امیر گفت : که چی؟!

_رهام باید اون برگه ها رو امضا کنی!

چیزی مشکوک بود و رهام ان را خوب میدانست 

حس میکرد امیر میخواهد سرش شیره بمالد 

_تا قضیه رو برام تعریف کنی امضا نمیکنم!

امیر کلافه شد ، ایستاد و با اخم گفت : به من اعتماد نداری؟!

رهام بدون ذره ایی مکث جواب داد : من به چشمامم اعتماد ندارم

Report Page