73

73


#عشق_سخت 

#73

جلو بابا وایسادمو گفتم 

- به فرض احمد رضا راست گفته باشه شما از...

نذاشت حرفم تموم شه یکی دیگه زد

اینبار افتادم رو زمین 

داد زد 

- به فرض؟ فرضشم نکن دیبا ... فرضشم نکن ... میتمرگی تو خونه . خودم میبرمت دانشگاه خودم میارمت . خودمم تا عید شوهرت میدم . من رو ناموسم حساسم 

با حرض گفتم 

- یهو بکش منو که خیالت راحت شه چرا شوهرم بدی یکی از ناموست حالشو ببره 

از حرفم براق شد

قاطی کرد 

از اون قاطی ها که چند سالی بود نکرده بود 

بازومو گرفت منو کشید سمت اتاق 

هولم داد تو اتاق و گفت 

- گناه داره وگرنه کشته بودمت 

پرت شدم رو صندلیم و کمرم کوبیده شد ب دسته صندلی 

بابا اومد جلو و من افتادم رو زمین

حس میکردم خورد شدم

گوشیمو از جیب کیفم برداشت و رفت بیرون

در اتاقمو کوبید 

رو همین زمین با همون لباس تو خودم جمع شدم

چرا بچه میارین؟

واجبه ؟ 

وقتی انقدر متنفرین ازش ... چرا میاریدش؟

تو سرم تمام کتک هائی که از بچگی خوردم مرور شد

تموم داد و هوار هائی که شنیدم

همه تهدید ها 

همه و همه ...

اشکم راه افتاد

کاش خودم جرئت داشتم حداقل خودمو میکشتم

حالا مهرداد تنها دلخوشیمم از دست داده بودم ...

دیگه دلم بی چی این زندگی خوش باشه 

با خودم گفتم کاش به بهرام بله میگفتم

اما با فکر به اینکه از چاله در بیام بیفتم تو چاه بیشتر دلم گرفت 

تنها چاره من مرگ بود

دلم مرگ میخواست ...

همونجا رو زمین با گریه خوابیدم

یه بار بیدار شدم دیدم مامان برام سینی شام آورد تو 

نگاهی به من رو زمین کرد

خواست بیاد داخل بابا گفت کجا ؟

اونم درو بست رفت بیرون 

بلند شدم 

لباسمو عوض کردم

ساعت نزدیک 2 بود 

رفتم سرویس . 

همه تو خونه خواب بودن . 

تلفن سر جاش نبود . بابا موبایلمم گرفته بود تلفن خونه رو هم برداشته بود

خواستم برم اتاقم دیدم گوشی داداشم کنار تختشه

من چیزی برای از دست دادن نداشتم

رفتم گوشیشو برداشتم 

قفل داشت. خواستم بزارم سر جاش که دیدم بیداره .

نگاهم کردو گفت 

- چش شده دیبا 

بی تفاوت به نگاهش که تو تاریکی رو صورتم بود گفتم

- میشه به دوستم مسیج بدی بگی من فردا نمیتونم برم کوه. میترسم منتظرم بمونن برنامشون خراب شه

سر تکون دادو گفت 

- بابا این کارو کرده ؟

سر تکون دادم 

قفل گوشیشو زد و نشست رو تخت 

سریع شماره مهرداد رو گرفتم و براش نوشتم

بابام بهم شک کرده. گوشی و تلفن خونه رو گرفته. منم تو اتاق حبص کرده ...

این مسیجو فرستادم 

مسیج بعدیم نوشتم 

سلام. دیبا هستم. این خط داداشمه. فردا نمیتونم بیام کوه . گفتم خبر بدم منتظر من نومنین

ارسال کردم

مسیج اول دلیورد شدو من پیامو پاک کردم

فقط دومی گذاشتم باشه و گکوشی رو دادم به دانیال 

دانیال آروم گفت 

- چی شده دیبا چرا بابا اینجوریت کرده ؟

- چرت ... دیروز عمو اومد برای دوست احمد رضا از من خواستگاری کرد. منم گفتم نه . امروز اومدم بابا گفت احمد رضا میگه دیبا دوست پسرر داره منو به این روز در آورد

چشم دانیال گرد شد و گفتم 

- اصلا وایسا ...

گوشیو گرفتم رفتم تو تلگرام احمد رضا

Report Page