73

73


از تواتاق اومدیم بیرون از وکیلمون تشکر کردم متین اومد بیرون و گفت


-...الان دیگه باخیال راحت میتونی بری زیر خواب رفیقم شی 

با پوزخند ادامه داد 

-...شاید ازاینم بعدیه مدت خسته شی بری سراغ بقیه 

تویه لحظه تمام نفرتی که ازش داشتم جمع شد دستمو بردم بالا و محکم کوبوندم توصورتش 

متین شوکه دستشو روصورتش گذاشت 

من ازاون شوکع تر چندقدم رفتم عقب 

محمد سریع به خودش اومد 


بازوموگرفت کشید و دنبال خودش برد بیرون 

نشستیم توماشین 

نفسم بالا نمیومد 

محمد صدام میکرد 

دستاش جلوی صورتم تکون میخورد همه چی اسلوموشن شده بود 

با پاشیدن آب روی صورتم به خودم اومدم 

نفسم تازه آزاد شد 

هوا رو با تمام وجودم بلعیدم 

شیشه آب رو ازش گرفتم و یکم آب خوردم 

محمد با خنده نگام کردو گفت

‌‌-...دستتم سنگینها 

لبخند خسته ای زدم و چشمامو بستم 

ماشین رو روشن کردو حرکت کردیم 

کل مسیر چشمام بسته بود 

ماشین که وایساد چشمامو باز کردم 

با دیدن ساختمونی که خونه ی من و متین داخلش بود باخشم برگشتم سمت محمد و گفتم

-...چرااومدیم اینجا؟

‌+...وسایلتو بردم گذاشتم تویه انبار اما یسری وسایل کوچیک مونده بود گفتم شاید بخوای بریم بالا بردار 

نمیتونستم برم بالا 

این خونه برام پراز عذاب بود 

محمد درو برام باز کرد 

به هر سختی بود رفتیم بالا درو باز کردم 

خونه تقریبا خالی بود 

هرجارو نگاه میکردم عذابایی ک متین بهم داده بود برام مرور میشد 

وسایلمو سریع برداشتم و گفتم بریم زودتر از محمد رفتم پایین 

برگشتیم خونه ی مادر محمد 

اینبار اونم باهام پیاده شد

درو باز کرد 

خونه ساکت بود انگار هیچکس نبود 

وسایلمو گذاشتم 

محمد اومدداخل اتاقو دروبست 

دستشو از پشت دور کمرم حلقه کرد و گفت 

-...حالا میتونم باخیال راحت تری بهت دست بزنم

Report Page