73
انتخــــابی اشتبــاه
🔥🍂💥🍂🔥🍂💥🍂
🔥🍂💥🍂🔥🍂☠
🔥🍂💥🍂☠
🔥🍂☠
☠
#پارت_73
امیـرعلی
همه چی اونقدر سریع اتفاق افتاد که هنوز توی شـوک کار آرشام بودم..یه دفعه ای از کجا پیداش شد و حالا بدون شناختن انقدر راحت از خریدن سهام حرف میزد؟
امضاها انجام شد و عجیب تر از همه این بود که نصف سهام به نام من زده شد..
آرشام واقعا دوبرابر اون پول رو چک داده بود و جا برای اعتراض کسی نزاشته بود..
وقتی جلسه تموم شد همه به سمت آرشام رفتن و در حال صحبت کردن باهاش شدن..
سپهر سمتم اومدو کنارم وایستاد و گفت :
+ یه معذرت خواهی به طرف بدهکاری جناب کاشفی..
بعد ریز ریز شروع کرد به خندیدن..فقط اون بود که دلیل نگرفتن این پولو از پدرم میدونست و بازم مسخره بازی در میاورد...
نگاهمو از سپهر گرفتمو دوباره سرمو سمت کسی چرخوندم که تمام معادلات ذهنی منو بهم ریخته بود..
با دیدن کت و شلوار توی تنش لبخندی رو لبم نشست..زیر لب زمزمه کردم:
+ پسره ی تختس نفهــم...
بعد چند مین بالاخره همگی تصمیم گرفتیم بریم و آرشام هم قدم اما آروم تر از ما سمت آسانسور اومد..
داخل که شدیم تازه نگاهم به صورت زرد رنگش افتاد..اخمام توهم رفتو اما چیزی نگفتم..
به قلم #اهــورا