73
#نگاریسم
#۷۳
نامی با عصبانیت خواست جواب بده که مامان بازوش رو گرفتو گفت
- آروم
رو به اون مرد گفت
شما پیاده شید همینجا صحبت میکنیم
بعد با سر به فضای سبز کوچیک نزدیکمون اشاره کرد.خواهر کیوان نگاهی به مرد مسن انداختو گفت
- بیا بابا ...
پس پدر کیوان بود
خوشتیپ بود و مشخص بود خوش سیمایی کیوان به پدرش رفته
پدرش ماشینو کمی جلو تر پارک کردو ما رفتیم سمت اون فضای سبز
نامی عصبانی گفت
- مامان ... اینبار وا بدی دیگه نگار هیچ امنیتی نداره ها
مامان با نامی اخم کردو گفت
- خودم اینارو میدونم میشه سکوت کنی
ایستادیمو برگشتسم به سمت اونا
پدر و خواهر کیوان هم رسیدن
پدرش رو به رو مامان ایستادو گفت
- خانم حسامی ما رفتار کیوانو به هیچ وجه توجیح نمیکنیم ... اما ...
مکث کرد
به من نگاه کردو گفت
- اما میدونیم از این راه پیش بریم کیوان دبوونه میشه لج میکنه دردسرش بیشتر میشه.
نامی گفت
- ما همین راهو پیش میریمچون ابشون همین الان دیوونه و خطرناکه. رضایت بدیم بیاد بیرون بد تر پیشه
پدر کیوان گفت
- من کنترلش میکنم
مامان گفت
- اگه میتونستید کنترل کنید که الان وضعیت این نبود
خواهرش گفت
- پدر حرف منو جدی نگرفته بود. الان فامیدن چقدر اوضاع بده
مامان گفت
- امنیت دخترم برای من مهمه
یهو پدر کیوان گفت
- صد میلیون میدم... رضایت بدید بیاد بیرون. یه مدت دخترتون بره اینجا نباشه . منم برای کیوان زن میگیرم آروم شه !
بقیه حرفا هارو نمیشنیدم
صد میلیون ؟
تقریبا هم قیمت پول خونه ما بود
۱۰۰ میلیون !
مامان و مامی داشتن بحث میکردن
اما من تو صد میلیون مونده بودم
پدر کیوان گفت
- خانم من بچه ام رو میشناسم. اون لج کنه دیگه از اینی که دیدین بدتر میشه
مامان گفت
- آقای افتخاری پسر شما همین الانم لج کرده با ما.
پدر کیوان گفت
- خانم من میگم ۱۰۰ میلیونمیدم کیوان بیاد بیرون . اگه مطمئن مباشم کا میتونم جمعش کنم انقدر هزینه نمیکنم که .
نامی خواست جواب بده که من گفتم
- باشه ... اما باید تعهد بدید اگه دوباره اومد سمت من شما سیصد میلیون خسارت میدین
پدر کیوان ابروهاش بالا پرید
دقیق نگاهم کرد
دستمو زدم به سینه و گفتم
- شما میگی جمعش میکنی نمیذاری بیاد سمت من دیگه. پس این تعهد هم دردسر نیست
- اگه خودت بری سمتش از قصد چی؟
- شما تعهد بده اگه فقط خودش اومد سمتم !
نامی گفت
- نه ... تو حرف نزن نگار ما ایت پولارو نمیخوایم
مامان هم با اخم گفت
- برو اونجا بشین نگار
به هر دو اخم کردمو گفتم
- شما چکار دارید ؟ من اینو میخوام
رو کردم به پدر کیوان و گفتم
- کیوان تو دانشگاه من استاده . من نمیتونم انصراف بدم که! اون باید بره .
پدر کیوان فقط نگاهم کرد
خواهرش گفت
- میره...
پدرش اما ساکت بود
مامان دستمو گرفتو گفت
- بیا بریم . ما دیگه بحثی نداریم. تو دادگاه صحبت میکنیم
منو کشید تا ببره
یهو پدر کیوان داد زد
- باشه ...
سلام قشنگا. رمان دوستمم بخونید 😍👇🔞
باافکارم مشغول بودم که صدای زنگ گوشی توجهمو جلب کرد
"...بیا بالا #چشم #بندتم بیار..."
چشم بندو از روی تخت برداشتم هرچی میخواد بشه
طبق معمول اروم وارد اتاقش شدم و بلافاصله دروقفل کردم
یه نفس راحت کشیدم بازوموکشیدو منو به سینش چسبوند
-...دلم برات #تنگ شدع جوجه
صدای #قلبشو میشنیدم
کنارلبمو بوسیدو با یه مکث کوتاه $لبمو بوسید
دستم پشت گردنش قفل شدو همراهیش کردم
توهمون حالت خوابوندم روی $تخت و خودشم خیمه زد روم
یقه لباسمو پایین کشیدو گردنموبوسید
تی شرتمو بیرون اوردو گفت
-....#چشماتو #ببند