73

73


۷۳

این لفظ نشون میداد بابا اطلاعات خوبی از امیر نداره ...

قلبم تند تر زدو نگران گفتم 

- خب؟

- ایرانی – مراکشیه ...

- مراکش؟

- آره ... پدر بزرگش تاجر ابریشمه ... خیلی هم سر شناسه ... البته پدرش استاد دانشگاه بوده که از مادرش جدا شده ...

- اوه ... پدرش ایرانی بوده ؟

- آره ... اما الان ایران نیست . رفته آمریکا ...

- خب؟

- پدربزرگش بزرگترین تاجر مراکشی حال حاضر ایرانه ...

- اوه ...

واقعا امیر ایرانی اصل نبود ؟

من حتی نمیدونستم مراکش تو کدوم قاره قرار داره ؟!

بابا گفت 

- بیشتر از این اطلاعات پیدا نکردم ... اما تا همینجا به نظرم کافیه که بدونی طرف یه آدم بی دردسر نیست .

- منظورتون چیه بابا ؟

- پول ترنم ... پول زیاد هیچوقت بی دردسر نیست ... خاندانی که انقدر سر شناسن که با چندتا تماس به این راحتی تو این شهر بزرگ شناخته شدن ... مسلما بدون حاشیه و دردسر نیستن 

مکث کردم 

چیزی برای گفتن نداشتم .

حق با بابا بود .

بابا که سکوت منو دید گفت 

- حالا باز هر جور نظر خودته ... دزد و قاچاقچی نیستن ... اما بی خطر هم نیستن !

ازم سکوت کردم . 

نمیدونستم چی بگم .

نمیدونستم اصلا چی بخوام 

بلاخره بابا پرسید 

- خب نظر خودت چیه ؟

- نمیدونم ...

این تنها جوابم بود . اما احساسم چیز دیگه ای میگفت 

احساسم براش مهم نبود که امیر کیه و چه خانواده ای داره ...

بابا یکم کلافه گفت

- نمیدونم که جواب نشد دختر ... یا دورشو خط بکش ... یا ...

بابا مکث کردو قلبم ریخت


دوستان پست های کانال مخصوصا اون هایی که درس زندگی هستن کاملا بدون سانسوره لطفا اگر متاهل هستین اون داستانو بخونین🙏

Report Page