73

73


73

این قدرت یه مرد بود... نه زن...

لعنتی... زئوس ؟

خشکم زد و با ترس برگشتم سمتش 

اما حرا بود 

بلا چهره ای بی نهایت زیبا اما عصبانی 

با خشم گفت 

- چطور جرئت میکنی به زئوس خدای خدایان تهمت خیانت بزنی ؟

زبونم بند اومده بود 

اما قبل از اینکه دیر بشه گفتم 

- با هیلر ... الان هر دو روی زمین مقدس هستن . کنار معبد زیوس . غار مقدس وتو 

هنوز حرفم تموم نشده بود که حرا محو شد

به اطراف نگاه کردم

جز ابر و نور چیزی نبود 

یعنی حرا حرفمو قبول کردو رفت یا انکار کرد 

با تردید برگشتم به سمت پائین 

اگه حرا حرفمو باور نکرده باشه شک ندارم سرم رو از دست میدم ...

داستان از زبان بوروس :

وقتی برگشتم خبری از آنی نبود

سوالی به رین و کیت نگاه کردم

رین که فقط با اخم نگاهم کرد

کیت اما لب زد رفته دنبال حرا 

با تکون سر ازش تشکر کردم که یه پلکان نامرئی تو آسمون شکل گرفتو به سمت زمین اومد

آنی با سرعت از پلکان پائین اومد و مثل جت به سمت غار رفت 

لحظه ای که از جلو ما رد میشد گفت 

- به حرا گفتم. الان باید اون تو باشه .

رین مکث نکردو پشت سر آنی رفت

منو کیت موندیم رو به روی هم 

بعد مدت ها فکر کنم این اولین بار بود دوتائی تنها شده بودیم 

شونه ای تکون دادو گفت 

- خب گویا ما مجبوریم از بیرون پیگیر باشیم

لبخندی زدمو گفتم 

- با رین خوش میگذره ؟

ابروهاش بالا پریدو گفت 

- چه فرقی داره برات ؟

بی تعارف بهش گفتم

- آخه رین خیلی عصبیه گفتم شاید جفت خوبی براش نیستی؟

مشکوک نگاهم کردو گفت 

- به این فکر نکردی اگه مزاحمت های تو نباشه چقدر میتونه آروم تر باشه 

بلند خندیدمو گفتم 

- کیت تو که واقع بین بودی ! 

دستشو به سینه زدو گفت 

- با آنی خوش میگذره ؟


رمان خون شیرین من ۱۰ تومنه دوستان اما امروز هرکی بخواد بخره ۶ تومن شده 👇💕

https://t.me/Romankhas_com/777

خوناشامی سکسی

Report Page