#73

#73

مـْ͜ुٞـᬼٞـ۪۪۪ٞٞٞ͜͡ــیتـْ͜ुٞـᬼٞـ۪۪۪ٞٞٞ͜͡ـرا

خودمم کم کم چشمام گرم شد و به خواب رفتم.. نمیدونم ساعت چند بود ولی همه جا تاریک بود بین زمین و هوا معلق بودم. تو اغوش گرم هامون بودم..ناله کردم:چکار میکنی؟ اهسته تو جای گرمی فرود اومدم:هیس.. بخواب جات بد بود.. و پتورو روم انداخت...زمزمه کردم:تو هم بخواب.. کنارم دراز کشید..سمتش برگشتم و سرمو روی سینش گذاشتم بغل کشیدم..و به خواب رفتم..صبح زود از خواب بیدار شدم و دیگم خوابم نبرد.. بین خواب و بیداری تو جام نشستم و نگاهمو به هامون غرق خواب دوختم از جام بلند شدم و تلوتلو خوران سمت پذیرایی رفتم..گوشیمو از کیفم برداشتم و به لیست تماسام نگاهی انداختم..مهری و عمه دو بار زنگ زده بودند بی توجه سرسری ازپیامای بلند مهری گذشتم و گوشیمو تو کیفم پرت کردم سمت اشپزخونه رفتم و در یخچال و باز کردم با دیدن پارچ شیر موز سریع برش داشتم و لیوانی از کابینت های ام دی اف اشپزخونه هامون برداشتم و شیر برای خودم ریختم سرمو که برگردوندم هامون و خواب الود و هپلی تو پذیرایی دیدم با دیدنم لبخندی زد و گفت:چه سحر خیـز سحر خیزشو کش دار گفت.. شونه بالا انداختم و گفتم:دیشب زود خوابیدم.. خودشو روی کاناپه پرت کرد و گفت:یه لیوانم برای من بریز.. سری تکون دادم و لیوانی براش ریختم و سمتش رفتم و روی عسلی کنارش گذاشتم.. با کسلی گفت:ببین گوشی منو پیدا میکنیـ ابرو بالا انداختم و روی میزارو نگاه انداختم نبود.. خم شدم و نگاهمو به زیر کاناپه ای که دراز کشیده بود روش دوختم که نگاهم روی شورت و سوتین قرمز رنگی ثابت موند.. اخمام درهم رفتـ!

Report Page