72

72


دوستان پشتیبان کانال کافه زندگی و باقی رمان های تلگزام اینجاست. فایل هنه رمان هام داخلش هست

👇

https://t.me/mynovelsell/121

#نگاه #72

هر دو به هم نگاه کردیم اما زود من نگاهمو ازش گرفتم

نمیخواستم تابلو بشیم 

اما تا نگاهم افتاد به عمه دیدم با اخم خیره به منه 

ابرو انداختم براش بالا که اونم با تاسف سر تکون داد .

نادر با امیر مشغول صحبت شدن 

زنگ در رو زدن و نامزد نادر اومد . برای همین اون زود بلند شد رفت استقبال نامزدش و امیر رو به من کردو گفت 

- یددی بهت گفتم حرف میزنیم 

آروم گفتم 

- تو این شلوغی چه حرفی؟

امیر خیره شد به تلویزیون و آروم گفت 

- هر حرفی بخوای... کی حواسش به ماست 

زیر چشمی عمه رو نگاه کردمو گفتم 

- عمه مثل قرقی داره مارو چک میکنه

امیر آروم خندیدو گفت 

- مهم نیست اون خودیه ...

چرخید به من نگاه کردو گفت 

- نگاه من خیلی وقته درست معاشرت نکردم خیلی چیزارو بلد نیستم احتمالا هم نتونم زبون بازی کنم یا مزه بریزم. البته سعی خودمو میکنم اما خب... مثل پسرای امروزی ازم زبون بازی بر نمیاد 

هنگ نگاهش کردم فقط 

حرفش که تموم شد آروم خندیدمو گفتم 

- مرسی که زبون باز نیستی ... اما تو هم زبونت دست کمی از بقیه نداره

نیشش باز شد و گفت 

- چه خوب همش نگران بودم 

خندیدمو گفتم 

- نه نمیخواد نگران زبونت باشی نگران ...

حرفمو نتونستم تموم کنم چون نادر اومد بالا سر امیر و گفت 

- داداش ما تازه عروس دامادیم با اجازه رو مبل بشینیم شما برو رو زمین 

سارا زن نادر سریع گفت 

- نه ... نادر زشته ... بریم اونجا ...


Report Page