72

72


اینکه تلخی راضی کردن پدرش تمام این خوشیا رو بشوره ببره...!دلمو میلرزوند


سواراتوبوس شدم و برای امیر پیام فرستادم که راه افتادم

دونهای بارون روشیشه دیدمو تار کرده بودن 


همه جا خیس و بارونی بود و توجاده مه پیچیده بود 

برعکس دفعه های قبل هیچکس نخوابیده بودو هممون داشتیم بارون و جاده رو نگاه میکردیم


شماره امیرو گرفتم جواب نداد 

جلسه داشتن داخل شرکت و گفته بود که شایدنتونه بیاددنبالم


دلم واسش تنگ شده بود دلم میخواست ببینمش

یه ماشین دربست گرفتم تا خوابگاه بارون بنداومده بود اماهوا هنوز ابری بود 


لباسامو عوض کردم و یکم با بچهاصحبت کردم 


دوهفته تا فرجه بین امتحانا فرصت داشتیم گوشیم زنگ خورد اماسو وصل کردم و وارد حیاط شدم

+...الو

_...رسیدی مهسا؟

+...آره خیلی وقتع 

_...من نزدیک خوابگاهم بیابیرون 

+...باشه


پالتووشالم و برداشتم و فقط وقت کردم یه رژ زرشکی بزنم 

درماشینو باز کردم و سوارشدم

+...سلام خوبی خسته نباشی

_...سلام خانوم ممنون توخوبی؟

+...خوبم

_...یکم چرخ بزنیم؟

+...بزنیم 


دستشو روی دستم که روی رون پام بود گذاشت و پشت دستمو نوازش کرد 

+...جلستون خوب پیش رفت؟

_...آره 

دستی روی صورتش کشید چراغ راهنما قرمزشد و ایستادیم 


به شیشه تکیه دادم و به امیر خیره شدم نگاهم سمت لبش کشیده شد 

_...به چی نگاه میکنی؟ببین مچتو گرفتم 

شبیهه کسایی که حین ارتکاب جرم لورفته باشن هاج و واج به امیرخیره شدم

_...چیو دید میزدی؟

چشمکی زدوگفت

_...مورد پسند واقع شد؟

مشتی بابازوش زدم و بالحن کشیده ای گفتم

+..مورد پسند واقع بود

_...نه میبینم که داری راه میفتی

+....پس چی فکر کردی 

+...الان بهت میگم چی فکر میکنم!


پیچیدتویه کوچه و زیر یه درخت پارک کرد

+...اینجا چیکارمیکنی امیر؟

_...میخوام بهت نشون بدم به چی فکرمیکنم دیگه


باچشمای گرد بهش نگاه کردم وگفتم

+...چیو میخوای نشون بدی؟

خم شد روم خودمو به صندلی فشردم و بهش خیره شدم

صندلیمو خوابوندوگفت

_...اینطوری بهتره؟

+...براچی بهتره؟

_...برااینکه بهت نشون بدم دیگه 

+...وای امیر چی میگی؟توروخدا 


حتی ازفکر کردن بهشم خجالت میکشیدم دستمو رو چشمام گذاشتم و لبمو گاز گرفتم باقهقهه امیر دستمو برداشتم

_...دختر اخه من وسط کوچه چی به تونشون بدم؟

نگاهه شیطونی بهم انداخت وگفت

_...به وقتش اونوهم بهت نشون میدم 

جیغی زدم و سرمو برگردوندم 


دستشو زیر چونم گذاشتو سرمو سمت خودش برگردوند

_...ببینمت

دلم تنگ شده بود و دلم نمیومد اذیتش کنم 

بهش نگاه کردم 

_...میخوام ببوسمت 

جملش هتوز تموم نشده بود که گرمای لباش رو لبم نشست


دستمو از صندلی جدا کردم و دور گردنش حلقه کردم و باهاش همراهی کردم 


دست امیر دور کمرم حلقه شدو کمرمو نوازش میکرد

لباش داغ بود اتگار حرارت مستقیم داشت ازش میزد بیرون 

دستش از کمرم پایینتراومد و رون پامو چنگ زد 


دردم اومدو خواستم اعتراض کنم که ازم جداشد 

هردومون نفس نفس میزدیم 

سرشو بین موهام فرو کردو گفت

_...دلم برات تنگ شده بود


بوسه ای زیر گوشم زدو زبونشو روی رگ گردنم کشید تمام موهای تنم سیخ شد و صدایی شبیهه ناله ناخواسته ازم دراومد


امیر باچشمایی خماربهم نگاه کرد اگه بیشترازاین تواین وضعیت میموندیم معلوم نبود امشب چطوری سپری شه!

Report Page