72

72


#پارت72

#قلبی‌برای‌عاشقی


برای همین باز هم شروع کرد به در زدن رهام با شنیدن صدا سراسیمه به طرف صدا دوید 

_آسکی 


با شنیدن صدای رهام ناخداگاه لبخندی بر روی لبانش نشست و گفت : من اینجام تو زیر زمین


رهام از چند پله پایین رفت و مقابل در اهنی رنگ و رو رفته ی زیر زمین ایستاد و با صدایی که تعجب توش موج میزد گفت 


_اونجا چیکار میکنی؟!


_صبح اومدم هوا خوری کنجکاو شدم اومدم اینجا همین که پامو تو زیر زمین گذاشتم در بسته شد 

و بعد از درد دلش لبش را به دندان گرفت 


_واای منو از اینجا بیار بیرون درد دارم!

رهام نگران پرسید : زخمی شدی؟!  


پر حرص چشمانش را روی هم گذاشت یک لحظه شک کرد که رهام دیشب برایش نبات داغ اورده


_نه! فقط در رو وا کن!


رهام بی هیچ حرفی مشغول وا کردن در شد و بعد ازچند لحظه در را وا کرد و از اسکی از زیر زمین خارج شد 


رهام ترسیده بازوی اسکی را گرفت و مقابل چشمان تعجب زده ی اسکی شروع به برانداز کردن ان کرد 


وقتی خیالش ازبابت سالم بودن اسکی راحت شد نفس اسوده ایی کشید 

_سالمی که پس چرا گفتی درد داری؟!


اسکی که نمیدانست چگونه به اون توضیح دهد دستش را پس زد و قدمی به عقب رفت 

_هیچی. بریم خونه!


رهام مشکوفانه به او نگاه کرد و تازه یاد قضیه دیشب و عادت ماهیانه اش افتاد یه اهان بلند گفت که باعث شد اسکی خجالت زده سرشو پایین بندازه 


از حیایی که داشت لبخند محوی رو لبانش نشست 

نمیخواست بیشتر ازاین خجالت بکشد ، میترسید نتواند جلوی خودش رابگیرد و او را در اغوش بگیرد 


_بریم 

اسکی دستانش را بغل گرفت و در کنار رهام راه افتاد به طرف ویلا

_سردته؟!

_یکم 

پلیور توسی رنگش را در اورد و به طرف اسکی گرفت 


_بپوش!


اسکی مردد نگاهش بین رهام و پیلور در گردش بود...

Report Page