72

72


#72


#رمان_برده_هندی 🔞

#قسمت72


"حسام"


فلش بک =(گذشته)


به چشم های زیباش خیره شدم.با اخم نگاهمو برگردوندم.

داشت منو سمت خودش میکشید و منو مثل یه اهن ربا جذب خودش میکرد.


جاذبه ایی داشت که بی اراده به سمتش کشیده میشدم.


با هیکل ریزه و میزه اش گوشه ای ایستاده بود و میلرزید‌.

با صدای سعید نگاهمو گرفتم و بهش نگاه کردم.

سعید مست گفت:


_ حسام دیدی چه توله سگیه؟

بیشرف پا نمیده میخواست آبرومو ببره که بوسیدمش


و زبونش هوس انگیز روی لباش کشید .انگار داشت به همون لحظه فکر میکرد:


_امم خوشمزه بود.مزه آبنبات میداد


دستم بی اراده مشت شد!! اخمام توی هم رفت و با صدایی که برای خودم ناآشنا بود گفتم،:


_ رعیته؟


بلند خندید. واقعا مست بود.:


_ یتیمه . خریدمش اوردمش کمک ساناز باشه


و دوباره خندید:


_ راضی نشد بکنمش. میخواست پیش ساناز لو بده که چندباری گیرش انداختم


سوالی گفتم:


_ حرف یه رعیتو قبول میکنن یا تو رو؟


_آخه منو تا حالا با چندتا گرفته تهدید کرده بی شرف


از جا بلند شد و رو به بادیگاردش گفت:


_ اون توله سگو بنداز تو قفس سگا.

بزار این محفل یکم هیجان پیدا کنه واسه رفیقم


و زد روی شونم و هر هر خندید.


اون دختر با شنیدن این حرف جیغ بلند زد و از جاش تکون خورد که متوجه زنجیری که به پاش بسته بودن شدم.


آب دهنمو قورت دادم .سرم داغ کرده بود .

همین که در قفسو باز کردن بلند گفتم:


_ ولش کنید.

جدی رو به سعید کردم و با تحکم گفتم:میخرمش ازت!



*حال*


سرمو تکون دادم تا از فکر و خیال ریما دربیام.

با دستام سرمو محکم فشار دادم و موهامو کشیدم‌


نه نه .من دلم براش سوخته فقط.

من ازش خوشم نمیاد.


بلند داد زدم.:


_ من دلم برای هیچکی دیگه نمیلرزه...

Report Page