72
انتخــــابی اشتبــاه
🔥🍂💥🍂🔥🍂💥🍂
🔥🍂💥🍂🔥🍂☠
🔥🍂💥🍂☠
🔥🍂☠
☠
#پارت_72
سپهر سری تکون داد و دهن باز کرد تا چیزی بگه که نزاشتم و گفتم:
ــ خیر جناب ما همه ی اون سهامی که قرار بین سه نفر تقسیم بشه رو دو برابر خریداریم..
****
راویی
جمع توی سکوت عجیبی فرو رفته بود..همه به دنبال شناختن این پسر غریب و نااشنایی بودن که انگار از آسمون نازل شده بود برای کمک به به کاشفی..
افخمی با نفرت و صد البته حسرتی که چرا این پسرو زودتر از امیرعلی ای که همیشه منتظر فرصتی برای زمین زدنش بود، پیدا نکرد..
و اما این بین پسری که هر لحظه توی دلش یه تلنگری بهش وارد میشد و احساس کرد که میتونه دلشو کمی نرم تر کنه..
امیرعلی با این کار آرشام، دلش قرص شده بود که همچین کسی قراره جزیی از ما بشه و صد البته روابط دوستانه ای که باید بیشتر بهش توجه میکرد..
سپهر هم خوشحال از ازین که بالاخره شانس بهشون رو کرده و میتونه به آرشام تازه وارد اعتماد کنه..حتی مرهمی بشه برای دردای دوست چندین سالش که فقط زخم بوده و یه قلب شکسته که هیچ وقت قرار نبود ترمیم بشه..
و اما آرشام، بیخیال از همه چیز و همه کس فقط منتظر اتفاقات و عکس العمل های بعد این جلسه بود.....
به قلم #اهــورا