72

72

وارث شیخ

72

عثمان اومد داخل 

با اومدنش بوی سیگار کل اتاقو گرفت 

لباس هاشو بیرون آوردو رفت رو تراس 

کمی از اون بوی سیگار اولیه کم شد و برگشت داخل . بدون توجه به من سمت دیگه تخت خوابید 

حتی سعی هم نکرد بیاد سمتم 

بی اراده اشکام راه افتاد ...

هانا ... اینه مردی که انقدر ادعای عاشقی داشت . 

با گریه خوابم برد 

اما اینبار هم یه خواب داغ دیدم . عثمان که داشت تنمو میبوسیدو آروم شورتمو بیرون میاورد 

خواب خوبی بود

هرچند مثل خواب قبلیم نبود اما باز هم دوست نداشتم بیدار شم 

دلم میخواست تو این خواب شیرین بمونم 

اما اینبار با حرکت اول عثمان از خواب پریدم 

با دیدن صورت عثمان که چند میلیمتری صورتم بود شوکه پلک زدم

چشم هاش خمار از خواب و لذت بود 

خواب نبود پس... واقعیت بود 

عثمان سرشو تو گودی گردنم فرو کردو لب زد 

این رمان بصورت رایگان روزانه در کانال موج قرار میگیرد . فایل نهایی رایگان نیست و اختصاصی کانال رمان های خاص میباشد. سایر نسخه ها بدون رضایت نویسنده و دزدی است 

- هانا... نمیتونم بی تو بخوابم . حرکاتشو شروع کردو به جای اینکه بهش جواب بدم فقط ناله کردم

ناله هائی که برام غریبه بود... غریبه و خالی... خالی از حسی که دنبالش بودم ...

از زبان عثمان :

هانا تو بغلم بود 

اما انگار نبود... مثل همیشه نبود. میتونستم حس کنم این هانا... دختر همیشگی تو بغلم نیست .

امشب نتونستم با بابا بحث آیه رو بیارم وسط 

نتونستم تو شهر پیداش کنم 

نتونستم با هانا آشتی کنم ... من پر بودم از خشم و کلافگی... 

وقتی تو خواب هانا رو نوازش کردمو اون همراهیم کرد حس کردم یه رابطه حال هردومونو بهتر میکنه

اما حالا که هانا بدون هیچ حسی بغلمه ... باز به نظرم اشتباه کردم

خورشید داشت سپیده میزد . آروم گفتم 

- هانا ... معذرت میخوام امروز اذیتت کردم


سلام دوستان. مخصوصا دوستان خارج از ایران . دیگه شما عزیزان میتونین کتاب های پرستو از اینجا تهیه کنین 👇 اینم اولیش

https://www.ketabrah.ir/go/b46712/29eb20

Report Page