72

72


72

واقعا نمیدونستم تو سر هانا چی میگذره 

مخصوصا که خیلی تو فکر بودو یهو گفت بریم توالت ...

از بخش جدا کننده سالن رد شدمو هانا رو انتهای سالن بعد دیدم 

مصظرب بودو تا منو دید لبخند نصف و نیمه ای زد و رفت داخل توالت !

الان از من دقیقا چی میخواست !

که برم پشت سرش ؟!

وارد راهرو دوم شدمو سریع با دستم موقع رد شدن زدم به پرده جدا کننده تا پشت سرم بیفته پائین 

بدون مکث وارد همون سرویس شدم که درش باز بود 

هانا داخل منتظرم بود . درو بستم و گفتم 

- چیزی شده ؟

نگران گفت 

- باید صحبت کنیم. موبایل که این بالا خاموشه ! گفتم بیای صحبت کنیم 

کمرشو گرفتمو کشیدم تو بغلم

حالا که خطر کرده بودم وارد یه توالت شدم باهاش حیف بود استفاده نکنم 

شوکه نگاهم کرد که سریع لبشو بوسیدم 

خیلی طعم لب هاشو دوست داشتم 

از بغلم جدا نشدو این باعث شد ادامه بدم 

کمرشو نوازش کردم که یهو انگار به خودش اومدو سرشو عقب کشید

با خجالت ازم جدا شدو گفت 

- من گفتم بیایم اینجا حرف بزنیم

خندیدمو گفتم 

- میدونم اما حیف بود از فرصت استفاده نکنم 

گونه هاش سرخ تر شدو آروم گفت 

- عثمان من نمیخوام بابا اینا بفهمن چیزی بین ماست 

نتونستم تعجبم رو مخفی کنمو پرسیدم 

- دقیقا چرا اونوقت ؟

با شوک نگاهم کردو گفت


دوستان اگر تمایل دارین رمانو سریع تر کامل بخونین‌ فایل کامل رمان#هانا که ۱۴۰ قسمت هست و ۴۵۰ صفحه میشه رو میتونین از اینجا خریداری کنین 👇👇👇

https://t.me/mynovelsell/116

Report Page