718

718


#زندگی_بنفش 

#۷۱۸

من بالا میاوردم 

نیما اومد سراغم

امیسا ترسید زد زیر گریه 

اون بو لعنتی هم حالمو بد تر میکرد

خودمو کشیدم بیرون

نفس گرفتم 

نیما کمک کرد وایسم 

برام دستمال آورد و گفت 

- بنفشه ... چی شده ؟

به دیوار تکیه دادم و گفتم

- نمیدونم . این بو‌ از تو کمد خورد بهم بالا آوردم

دهنش شوکه باز و بسته شد 

باورش نمیشد بخاطر بود باشه 

هنگ گفت 

- بریم خونه بابلت اینا؟

واقعا نا نداشتم راه برم‌

نفس گرفتم و گفتم 

- نه بریم تو ... برم اتاق ... 

سریع گفت 

- آره اونجا بو‌نمیده 

کمک کرد برم تا اتاق خواب

تا اونجا نفسم حبص کردم

رو تخت دراز کشیدم و امیسا اومد پیش من کز کرد تو بغلم رو تخت

نیما پنجره رو‌نبست

پتو داد رو ما 

رفت خراب کاری منو تمیز کنه و من ناخوداگاه گریه کردم

حالم میزون نبود

یه چیزیم بود 

یهو به فکرم رسید 

حامله که نیستم!! ؟ ما تازه بی کاندوم کردیم! آدم انقدر سریع که واکنش نشون نمیده!

نه نمیده 

اما نیما سابقه داشت قبلا با کاندوم ترکیده منو حامله کنه!! 

تو این فکر ها بودم که امیسا تو بغلم چرخید 

اومد بالا تر

سرش رو موازی من رو بالشت گذاشت

دستشو گذاشت دو طرف صورت من و گفت 

- مامان. نمیر ...


سلام سلام دوستای بنفش من💜💛💜رمان جدید نگار عزیزم به اسم چشمان شروع شد. اگر دوست داشتید خلاصه و توضیحاتشو بخونید اینجا هست 👇👇👇👇

https://t.me/panjrekhiyal/109922

Report Page