710

710


سلام دوستان. اگر دوست دارید داستان زندگی نگار بخونید میتونید فایل کاملشو از اینجا تهیه کنیدقیمتش ۲۵ تومنه اما بگید از طرف من هستید تخفیف میدن میشه ۲۰ تومن 👇👇👇.

https://t.me/mynovelsell/1322

البته بگم این قسمت دارم براتون تعریف میکنم اصلا تو رمان نگار نیست بهش اشاره هم نکرده . اصلا مال زمانیه که تو رمان نگار نیاورده و اون اشاره به بیماری سعید هم مال این قضیه نیست💜💜💜.



#زندگی_بنفش 

#۷۱۰

شوکه جیغ کشیدم 

سعید سریع پیاده شد 

نیما امیسارو بغل نکرد و زود اومد این سمت 

امیسا خم شد سمت من و چون کمربندش باز بود داشت میغتاد پایین 

زود بغلش کردم و سعید و نیما نگار رو از ماشین پیاده کردن

نیما رفت در خونه رو باز کنه 

سعید با نگار تو بغلش

منم با امیسا تو بغلم رفتیم تو خونه 

سعید نگار گذاشت رو کاناپه 

اومدم امیسا رو بذارم پایین که دست انداخت دور گردنم

نگاهش کردم

دیدم چشماشو بسته 

اروم گفت 

- برم پیش خایه نگار 

تو اون شرایط از دستش همه خندیدیم 

نیما با اب قند اومد 

منم امیسا رو مثل نگار خوابوندم رو یه کاناپه دیگه 

چشمشو باز کرد دید دارن به نگار اب قند میدن 

سریع گفت

- منم میخوام‌

بلند شدم و گفتم

- باشه چشمتو بلند پس من برم برات درست کنم

با خوشحالی گفت باشه

چشمش رو بست 

نیماخندید 

نشست پایین کنار سعید و گفت 

- اقا خواستم خبر خوب بدم چرا اینجوری شد؟

سعید به نیما نگاه کرد و گفت 

- خبر خوب؟

من برای امیسا آب قند درست کردم و گفتم

- گفتن اصلا سرطان خون نیست! 

سعید با تعجب نگاهم کرد

نیما گفت

- بخاطر متفرمین که دوز زیاد بهت داده یکم رفته گلبول سفیدت بالاست اما دکتر گفت اصلا در حد سرطان خون نیست که حتی بخوان بهش مشکوک بشن ! 

سعید پیشونیش رو خاروند و گفت 

- یعنی چی؟ یعنی ایران این دوتا دکتر نفهمیدن؟ من الان ۵ میلیون پول تست جدیدو دادم! 

نیما شونه ای داد بالا و گفت 

- بعضی ها برا پول هر کاری میکنن. بلاخره با ویزیت خالی که بعضی ها سیر نمیشن باید چیزای دیگه هم از مریض بکشن بیرون 

سعید هنگ گفت 

- باورم نمیشه .یعنی من هیچ مشکلی ندارم؟ 

نیما گوشیشو گرفت سکت سعید و گفت 

- والا دکتر میگه سطح کتون خونت و ادرارت بالاست ممکنه دچار کتواسیدوز بشی! 

ابرو سعید بالا پرید 

نیشش باز شد و گفت 

- دکتر خارج هم ریپ میزنه ها! من رژیم کتوژنیک دارم برا کنترل دیابتم ! کتواسیدوز که مال قند خون من نیست!

با تعجب من و نیما به هم نگاه کردیم

نیش سعید تا بناگوش باز شد و گفت 

- دیابتم با دارو کنترل نمیشد.رفتم پیش متخصص تغذیه . گفت با این رژیم برو جلو ، تازه دو ماهه شروع کردم ! البته سفت و سخت نتونستم پیش برم. بعد این مشکل خونی پیش اومد . 

نیما گفت 

- خب اگه اینطوریه به خیر گذشته همه چی! فقط هر ماه باید ازمایش خون بدی 

سعید سر تکون داد و گفت 

- میدونم. من فاکتورای خونیم همیشه قاطی پاتی هست .میدم ازمایش!

مکثی کرد و گفت 

- انتظار هر چیزیو داشتم واقعا جز این ! 

همین لحظه نگار سرش رو بلند کرد تا بشینه و با بغض گفت 

- چی ؟ چی شده ؟ سعید اگر بمیری میکشمت

Report Page