709

709


#کوازار 

#۷۰۹

میدونستم انرژی اهریمن به ساتی آسیب میزنه اما فکر نمیکردم در این حد 

بلند فریاد زدم‌

- سارا ... فرزاد ...

هر دو کنارم ظاهر شدن و گفتم

- انرژی ساتی رو‌کم کنید 

سارا شونه ساتی رو لمس کرد 

اما یهو انگار یه کوازار شد همه جا روشن شد و نور کور کننده ای همه جا رو در بر گرفت

نور رفت و خبری از سارا نبود 

اخوان شوکه گفت 

- انرژی درونش خیلی زیاده ... 

ساتی دوباره عوق زد 

اخوان سریع اومد شونه ساتی رو لمس کرد و اون هم مثل سارا از شدت انرژی همه جارو برای چند لحظه تو سیاهی مطلق فرو برد 

ساتی رو کشیدم تو بغلم

چشم هامو بستم و نفس عمیق کشیدم

کافی نبود

حتی قدرتی که اخوان گرفت هم کافی نبود 

مشت ساتی رو تو دستم فشردم و تو سرش گفتم

- اون اوپال لعنتی رو بده من 

متش رو باز نکرد 

دستم دور مشتش قرار گرفت و کریستال هام کل مشت ساتی رو در بر گرفت 

هینی گفت و مشتشو باز کرد 

سنگ اوپال تو دستم افتاد 

سیاه و داغ 

دستم رو دور سنگ مشت کردم و از شدت حرارت این انرژی دندون هام رو به هم فشردم

سنگ مملو از قدرت بود

برای همین اینجور بدن ساتی لب یز شده بود 

باید سنگ رو تخلیه میکردم تا کمی از انرژی ساتی رو تخلیه کنه 

انرژی که داشت از درون ساتی رو نابود میکرد

بی اراده بال هام کامل باز شدن و از جریان قدرت درونم ،مشتم دور سنگ اوپال کریستالی شد 

بلند فریاد زدم 

- آترین ... بیا اینجا ...

چشم هامو باز کردم 

آترین با بال سوخته در حالی که دست هاش رو شونه پسر ها بود جلوم ایستاد 

سنگ رو به سمتش گرفتم و گفتم

- تخلیه اش کن ... زود باش 

اترین دست سوخته اش رو به سمتم گرفت و سنگ اوپال رو تو دستش گذاشتم 

اما هنوز مشتش رو نبسته بود که یه گلوله سرخ به هممون برخورد کرد ...

Report Page