70

70


امیلی لب زد

اما صدایی از بین لب هاش خارج نشد 

آروم با شوک گفت 

- ادوارد ... من ...

باز داشت من و من میکردو میرفت رو اعصابم 

تقریبا داد زدم

- درست حرف بزن امیلی 

یهو سریع گفت

- تو والمارت دیدمش ... وقتی رفتم خرید کنم 

- اونوقت خودتو معرفی کردی بهش ؟ تو یه دیدار؟ 

با تکون سر گفت نه و اب زد

- اومد دنبالم. خدمه عمارتت آمارمو بهش دادن ...

خدمه عمارت

باید قانون جدید بزارم پس 

عصبی گفتم

- ازش خوشت میاد ؟

ابروهاش بالا رفت و گفت 

- نه ...مسلمه که نه 

اسن جوابش مثل آب رو آتیشم بود

هرچند ممکنه دوروغ گفته باشه 

اما حس خوبی داد جوابش

ناخداگاه لبخند زدمو گفتم

- خوبه ... میرم ببینم کی مرخص میشی 

از زبان امیلی : 

شاید ادوارد واقعا دیوونه بود !

یه لحظه آروم

یه لحظه عصبانی 

یه لحظه من براش بی ارزش بودم

یه لحظه انگار واقعا دوست دخترش بودم 

آروم چرخیدم سمتشو به نیمرخش نگاه کردم 

خودش داشت رانندگی میکردو منم جلو نشستم 

ادوارد کمکم کرد از بیمارستان تا داخل ماشین بیامو همه اونایی که ادوارد رو میشناختن با تعجب نگاه میکردن

ادوارد کلارک ..‌.

داشت به من کمک میکرد ...

به یه دختر پرورشگاهی

اونم تو ملع عام 

البته تقریبا ملع عام 

رسیدیم خونه و تو سکوت رفتیم بالا 

خبری از خون تو اتاق خواب نبودو همه جا تمیز شده بود

ادوارد لخت شدو با فقط شورت دراز کشید

اشاره کرد برم بغلشو گفت 

- یه مراسم شام هست . میخوایم با هم بریم .

- من از اجتماع میترسم

- من هستم پیشت ترس نداره 

نگران نگاهش کردم

اما اخمی بهم کردو چشمشو بست

نتونستم ساکت بمونمو گفتم

- ادوارد من تو اجتماع شلوغ حالم بد میشه. ممکنه حتی ...

پرید وسط حرفمو گفت

Report Page