70

70


#عشق_سخت 

#70

قلبم تند تند میزد و حس میکردم الانه که منفجر بشه 

پیجو پیدا کردمو تو عکس ها بالا پائین رفتم

بیشرف از اون سری تا این دفعه کلی عکس اضافه کرده بود

مشخص بود همه رو تو سکس چت های مختلف گرفته از دخترا

یکم پائین رفتم رسیدم به عکس های خودم

همه رو جز یکی بر داشته بود

کامنت های زیرشو باز کردمو با دیدن فحش هایی که از سر شهوت به من داده بودن حالم بد شد

با باز شدن در ماشین مثل جن زده ها پریدمو صفحه گوشی رو بستم

مهرداد با چند سری پرونده سوار شد

همه رو گذاشت رو صندلی عقب و گفت 

- ببخشید خیلی طول کشید . امیدوارم به ترافیک اداره ها نخوریم

هیچی نگفتم .

فقط به بیرون نگاه کردم که مهرداد متوجه حالم نشه .

اصلا نفهمیدم چطور زمان گذشته.

ساعت نزدیک 5 بود و خوردیم به ترافیک 

مهرداد عصبی گفت 

- اینجوری که نیمشه. 5 نشده نمیرسیم . کی ببرمت خونه. زنگ بزن بگو تا هفت دانشگاهی 

حالم واقعا میزون نبود

برای همین گفتم 

- امروز چهارشنبه کلا شهر شلوغه 7 هم کمه مهرداد . بزار فردا به اسم کوه از 9 صبح میام پیشت 

با ابروی بالا انداخته نگاهم کردو گفت 

- تو که گفتی نمیشه 

سعی کردم طبیعی لبخند بزنم و گفتم 

- تو هم گفتی یه کاری بکن بشه 

خندید و گفت 

- خوبه... این شد یه چیزی ... اما ...

نقشه گوشیش رو باز کردو گفت 

- الان که نمیشه خشک و خالی فقط برسونمت خونه. 

به صفحه گوشیش نگاه کردمو گفتم 

- خب میگی چکار کنیم ؟

مسیر به خونه مارو رو نقشه گوشیش پیدا کردو صفحه رو چک کرد 

لبخندی زدو گفت 

- پارکینگ این پاساژه خوبه... میشه یه دستی به هم بکشیم 

بهم چشمک زدو راهنما زد

تو اون ترافیک به زور دور زدو از مسیر خلوت تر خیلی زود رسیدیم به پاساز مد نظر مهرداد

اینجا زیائ اومده بودم اما هیچوقت نرفته بودم تو پارکینگ 

مهرداد دو طبقه پارکینگ رفت پائین و گفت 

- خوبه نگهبانم نداره

- قبلا اومده بودی؟

- آره دو سه باری

- برای همین کار 

اخم کرد بهمو گفت 

- نه مسلما اگر برای سکس عجله ای اومده بودم اصلا بهت نمیگفتم قبلا اومدم .

هیچی نداشتم بگم 

مهرداد روانشناس خوبی بود

دقیق میدونست کجا چی بگه بزنه به هدف 

وسط پارکینگ بین یه شاسی بلند خاک گرفته و ستون رو به دیوار پارک کردو گفت 

- خوبه ...

صندلیشو داد عقب 

کمر شلوارشو باز کردو گفت 

- بیا ببینم چقدر سریع میتونی منو ارضا کنی که بریم سراغ خودت 

ابروهام بالا پرید 

اما مهرداد جدی عالتشو آورد بیرونو به لبم اشاره کرد که بخورم براش


نگار یه دختر #خجالتی از یه خانواده متوسط رو به پائینه . مردی که فکر میکرد #خواستگاره مادرشه ، در واقع خواستگار خودش بوده ، #مردی که از قضا #استاد دانشگاه نگار هم هست و ... گویا علاقه عحیبی تو رابطه داره ....

فایل این ماجرای #عجیب اما #واقعی تو کانالش موجوده


https://t.me/joinchat/AAAAAD_rpzHswN6JkSFWkg

Report Page