7

7

رمان هانا به قلم ساحل

متوجه شدم جذب شده 

نمیخواستم حساسش کنم 

برای همین گفتم 

- اگه دوست داشتی بیای مصر رو ببینی میتونی با هارولد و پدرت بیاین ... اونا قراره برای یه صفر کاری بیان مصر

با ذوق سر تکون دادو گفت

- عالیه... اگه بشه حتما دوست دارم بیام 

سری تکون دادمو گفتم

- خیلی خوبه... مطمئنم خوشت بیاد 

لبخندی زدو دندونای سفیدشو به نمایش گذاشت

چقدر این دختر کامل و بی نقص بود ...

با ترمز راننده متوجه شدم رسیدیم

خیلی زود بود

اما هانا سریع پیاده شدو گفت

- خیلی ممنونم ... واقعا روز گرمی بود

سری تکون دادمو پیاده شدم

هارولد و پدرش باز هم اومدن استقبال من 

هانا سریع رفت سمت خونه و من ایستادم تا با اونا دست بدم

اما نگاهم سخت از هانا جدا شد

وقتی به کلیتون نگاه کردم حس کردم متوجه نگاه من شده

بلاخره اون پدر بودو تو این زمینه حس ششم داشت 

با لبخند گفتم 

- مسیر طولانی دارین برای پیاده اومدن

سری تکون دادو گفت

- آره معمولا من میرم دنبال هانا 

- خیلی خوبه 

سری تکون دادو با هم وارد خونه شدیم

بعد از یه لیموناد خنک صحبتو شروع کردیم 

میونه صحبتمون هانا اومدو رو مبل نشست

حس کردم بحث مصر براش جالب بوده که اومده تو جع 

قیافه متعجب پدرش هم همینو نشون میداد 

هارولد بحثو به یه نقطه رسوندو رو به هانا گفت 

- چیزی شده ؟

هانا لبخندی زدو گفت 

- نه فقط خواستم گوش بدم... البته اگه عیبی نداره ...

ابروهای بالا پریده هارولد و پدرش باعث لبخند رضایت من شد

خوبه پس هانا علاقه مند بود

هارولد گفت

- چه عیبی... خیلی هم خوبه 

هانا لیخند دلنشینی زد که باعث شد ناخداگاه منم لبخند بزنم 

برگشتم سمت هارولد که نگاهم با چشم های کلینتون تلاقی کرد

اخم کمرنگی بین ابروهاش بود

اما من بهش لبخند زدمو بحث کاری رو ادامه دادم

از زبان هانا :

سفر به مصر ...

من عاشق سفر بودم

دیوونه مسافرت و گشتن دور دنیا

تا حالا تقریبا تمام ایالت های آمریکارو گشته بودم اما هنوز فرصت نشده بود به یه قاره دیگه سفر کنم 

عالی بود 

پیشنهاد عثمان به قدری برام جذاب بود که زود لباسمو عوض کردمو برگشتم پائین نمیخواستم از این سفر جا بمونم . دقیق به بحث بابا اینا گدش دادم و در کنارش داشتم عقمانو بررسی میکردم که دوباره با عثمان چشم تو چشم شدیم

Report Page