69

69



#نگاه #69

با دیدن من نگران گفت 

- چیزی شده نگاه ؟ چرا انقدر ناراحتی ؟

مامان گفت 

- غصه موهاشو میخوره

بغض کردم اما چیزی نگفتمو روی کاناپه که برام مثل تخت درستش کرده بودن دراز کشیدم 

نادر و نریمان هم خونه بودن 

نریمان به شوخی گفت 

- نگران نباش عروسی نریمانو عقب میندازیم تو مو در بیاری 

نادر خندیدو گفت 

- کلاه گیس مگه چشه 

اشکم جدی راه افتادو امیر همایون گفت 

- الان موی کوتاه مده چن روز دیگه میشی به مد روز 

نگاهش نکردم که نریمان گفت 

- امیر از شرکتت چه خبر ؟ 

خوشحال بودم بحث عوض شد اما ناراحت بودم امیر رو از من گرفتنو بردن تو بحث مردونه خودشون

امیر از کار و بار شرکت گفتو مامان برام سوپ آورد

زن عمو و عمو هم اومدنو نهار برامون آوردن 

زن عمو جوون بود تو فیزیوتراپی کار میکرد و یکم حرکات مخصوص دست و پا بهم یاد داد که دراز کشیده انجام بدم تا بدنم نگیره 

تمام مدت امیر بود 

اما با من حرف نیمزدو تو بحث های مردونه بود 

گوشیمو از مامان گرفتمو چک کردم

تا رفتم تو وایبر یه پیام از امیر برام اومد که نوشته بود 

- ناراحت نباش نگاهمو هات زود در میاد 

براش نوشتم 

- آخه تو دوستشون داشتی 

شکلک خنده فرستادو گفت 

- اما من تورو بدون موهاتم دوست دارم 

از حرفش قند تو دلم آب شد و علامت خجالت فرستادم

بازم شکلک خنده فرسستاد و گفت


درصورت تمایل میتونین فایل کامل این رمان رو اینجا تهیه کنید 

http://t.me/mynovelsell

فایل کامل ۳۰۰ صفحه و شامل ۱۰۶ قسمته 🙏🌹

Report Page