69

69


#69



#رمان_برده_هندی 🔞

#قسمت69


-مثلا دکتری د یالا زن و بچم از دست رفت....


با شنیدن کلمه زن و بچه اونم از دهن ارباب شوکه شدم ....


دکتر بدبخت با ترس سریع به سمتم اومد و تا خواست لباسم و بده بالا که دوباره ارباب عربده کشید:


+سپهرررر بیروووون


سپهر گیج وگنگ به اطرافش نگاه کرد و بدون هیچ حرفی از اتاق رفت بیرون....



دکتر لباسم و داد بالا اما تا شورت خونیم رو دید خشکش زد.


حسام مشکوک نگاهش کرد و گفت:


+چیشده سریع یه کاری کن بچم سقط بشه میکشمت...


دکتر به لنکنت گفت:


_اربـــ...ابـــ... خونریزیش شدیده اگر معاینه داخلی انجام بدم ممکنه باعث بشه بچه سقط بشه... تنها کاری که میتونم بکنم امپول بدم و شیاف برای جلو گیری از سقط...


+یعنی چی ؟کدوم خری ب تو مدرک پزشکی داده یعنی چی نمیتونی کار انجام بدی هاااان!!


دکتر بدبخت از ترس اینکه ارباب بلایی سرش بیار گریه اش گرفته بود.

دلم به حال این بدبخت سوخت اخه این چه گناهی داره


بی حال دستم رو از روی شکمم برداشتم و روی بازوی حسام گذاشتم و بی جون لب زدم:


+تو رو خدا اروم باش 

اینطوری که حال من بدتر میشه...


چنگی توی موهاش زد و پشتشو به منو دکتر کرد با بی رحمی تمام گفت:


_دارو هارو بزار گمشو بیرون نمیخوام ببینمت ....

Report Page