69

69


بلند صداش کردم 

اما بهم توجه نکردو پشت سر ویلیام رفت ...

از زبان ادوارد :

من باید خر باشم که نفهمم این رفتار و حرف زدن ویلیام نتیجه چیه ؟

پوزخندی زدمو بازو ویلیام رو گرفتم

با شوک برگشت سمتمو گفتم 

- تو ...

نذاشتم حرف بزنه و گفتم 

- آخرین بارت باشه به دوست دختر من توهین میکنی و چشمت دنبالشه ... اول به جایگاهت نگاه کن ... بعد حرف بزن 

بازوشو ول کردمو خواستم برگردم که ویلیام گفت 

- دوست دخترت یا عروسک جنسیت ؟ ادوارد کلارک دیگه همه میدونن تو چه موجودی هستی 

خونمو به جوش آورده بود 

آروم برگشتم سمتشو گفتم 

- من هر چیزی باشم یه بزدل نیستم که با دروغ و دو روئی بخوام دوست دختر کسیو از چنگش در بیارم 

بلند خندیدو گفت 

- پس خودتم قبول داری امیلی تو چنگال تو اسیر شده 

پوزخندی زدمو گفتم 

- خیلی متوهمی ... برگشتم تا به سمت اتاق برم و گفتم 

- چشمت دنبال امیلی نباشه که چشماتو در میارم 

دیگه مکث نکردم بازم چیزی بگه و برگشتم 

نمیدونم چرا اینجوری از کوره در رفته بودم

امیلی که واقعا دوست دختر من نبود 

اما هیچکس حق نداشت بهش چشم داشته باشه ... 

حداقل الان که مال منه...

من اهل شریک شدن نیستم 

وقتی برگشتم اتاق امیلی خیره به در بود 

با دیدنم نفس عمیقی کشیدو گفت 

- چی شد ؟

- تو با این پسره کچا آشنا شدی؟ مارتا که میگفت تو هیچ جائی نمیری ... ها ؟ 

هنگ و نگران نگاهم کرد که به سمتش رفتم و گفتم 

- کجا دیدتت که اینجور افتاده دنبالت ؟

Report Page