69

69

عشق سخت

#عشق_سخت 

#۶9

مهرداد تو ماشین نشسته بودو سرش تو گوشی بود

تقه ای به در زدم که متوجه من شد و در باز کرد 

سریع تو ماشین نشستم که مهرداد گفت 

- تا ساعت چند میتونی پیشم بمونی ؟

- ته تهش شیش 

- کمه ... میتونی تا 9 بمونی؟ زنگ بزن مامانت بگو کارگاه داری

- رشته من که کارگاه نداره 

مهرداد نفس خسته ای کشیدو گفت 

- لعنتی ... چی دارین پس؟ آزمایشگاهی ... سمیناری... چیزی ...

- میتونم بگم ارائه دارم اما اونم ته تهش بشه 6.5 هفت. اصلا دانشگاه ما بعد 6 باز نیست 

مهرداد ابرویی بالا داد و گفت 

- چه مسخره 

شونه تکون دادم و گفتم 

- همینه خب دیگه 

مهرداد راه افتادو گفت 

- فردا میتونی بیای پیشم؟ از صبح تا عصر 

- فردا پنج شنبه است چطور بپیجونم ؟

مهرداد بدون نگاه کردن به من گفت 

- بگو با دوستام میخوام برم کوه 

- فکر نکنم قبول کنن . حالا تو چه برنامه ای داری؟

بدون نگاه کردن به من محو لبخند زد 

آروم گفت 

- برنامه همیشگی اما دل سیر 

آروم گفتم 

- دیروز دل سیر نبود

- نه ...

همینو گفتو دیگه هرچی منتظر بودم جواب نداد

سرعت ماشین کم شد و پیچید تو پارکینگ

اینجا خونه مهرداد نبود

اما آشنا بود

مرکز مشاوره ای بود که اولین بار مهرداد رو دیدم

شوکه به مهرداد نگاه کردم و گفتم 

- چرا اومدی اینجا ؟

- باید چندتا پرونده ببرم خونه بررسی کنم. بشین تا بگیرم و بیام 

- اگه کار داری من میتونم برم !

مهرداد با اخم نگاهم کرد

ماشینو خاموش کرد

سوئیچو اما بر نداشت و گفت 

- زود میام... جائی نری دیبا ...

با همون اخم پیاده شدو به سرعت رفت سمت آسانسور

پوفی گفتمو سرمو تکیه دادم به صندلی ماشین 

یادش بخیر روز اول ...

از رابطه ام با مهرداد پشیمون نبودم

درسته اصلا عاشقانه نبود

اما خوب منو آروم میکرد

اما از اون رابطه با محمد مثل چی پشیمون بودم 

چشم هامو بهم فشار دادم تا از سرم بره بیرون

اما مثل خوره به جونم افتاده بود

گوشیمو برداشتم رفتم تو اینستا و پیجی که عکسای من مثل باقی دخترا داخلش بودو سرچ کردم .

Report Page