69

69

.

" آرشاویر"


سر پوپک داد زدم. دنده رو یک کردم. اون نیلوفر احمق با مادر خنگش نزدیک بود همه چیز رو بریز روی دایره.


انگار نه انگار پول داده بودمش ساکن اونجا بشه و دهنشو ببنده. اون داماد هفت خطشون که با خرید یه ویلا به اسم خودش با خواهرش دهنشون رو بستن و به همسایه ها هم خفه کن بسته بودن که زر نزنن. 


صدای گریه ی پوپک در اومد :

_این امکان نداره... آخه چطوری !


نفسمو بیرون پف کردم. 

_ببین نرگس... 


_صدبار... صدبار بهت میگممممم نگو نرگسسس بگو پووووپکککک ! 


انگار خون جلوی چشماش رو گرفته بود. تسلیم شده چشم بستمو گفتم :

_باشه بهت میگم پوپک اما توقع نداشت باش جلوی همه بگم . فقط تو خلوت...


با صدا شروع کرد به گریه و زاری و تا خود خونه یه کلمه جواب حرفایی که واسه آرامشش گفته‌بود، بروز نداد .

وارد خونه که شدیم بوی غذای مستانه معده م رو مالش برده.


_اع دادش، اومدین؟ بیاین تو که دلم غش رفته... 


پوپک بینیش رو بالا کشید و سر به زیر در حالی که سمت اتاقش میرفت گفت:


_من میرم استراحت کنم سرم درد میکنه. کشنمم نیست


با نگاه دنبالش کرد. مستانه متعجب در ذو بیت و خیره ی اون شد.


_دعواتون شده یا قهره ؟

Report Page