69

69


۶۹

با صدای بابا از افکارم جدا شدم که گفت

- باید راجبش تحقیق کنم . البته اگه تو بخوای باهاش آشنا شی ...

هنگ بودم.

من اصلا انتظار نداشتم بابا حرف های امیر راجب سام رو باور کنه ...

چه برسه به اینکه راجب این قضیه هم صحبت کنه ...

از اون مهمتر ... 

انقدر آروم و ریلکس...

واقعا امیر باید چیزی مثل مهره مار داشته باشه.

یه چیزی که میتونه انقدر آدم هارو تحت تاثیر قرار بده ...

- الو ... ترنم ...

شوکه گفتم 

- بله بابا ... ببخشید صداتون قطع شد

- خب الان برنامه ات چیه؟ راجبش تحقیق کنم .

سریع و قبل از اینکه دوباره ضابع بشه گفتم 

- نمیدونم بابا ... شما نظرتون چیه؟

بابا مکثی کردو گفت

- فعلا جوابی بهش نده تا بهت بگم 

باشه ای گفتمو بابا قطع کرد

خیره شدم به صفحه گوشیم

الان این حرکت بابا یعنی از امیر خوشش اومده ؟ 

با شوک بلند شدمو رفتم سمت آشپزخونه .

امیر مهره مار داره...

فقط اینجوری میشه انقدر حرفش اثر داشته باشه.

در یخچالو باز کردم که یهو یاد دیشب افتادم 

الناز ‌... بچه ... 

من واقعا راجب امیر هیچی نمیدونم

نه راجب خودش ...

 نه گذشته اش...

صدای موبایلم باعث شد از جا بپرم 

با دیدن اسم امیر رو گوشی دلم ریخت 

باید چطور رفتار میکردم؟!


با دیدن اسم امیر رو گوشی دلم ریخت 

باید چطور رفتار میکردم؟!

تماس ر وصل کردمو آروم گفتم 

- الو 

- چرا زنگ زدم جواب ندادی ؟

نه سلامی ... نه علیکی ... 

مکث منو که دید گفت 

- الو ... 

- هستم ... فقط شوکه شدم ... 

- ببخشید ... سام اینجا بود... اعصابمو خراب کرده ... سلام راستی ...

- سلام ... صبح هم جلو در خونه من بود ... برا همین جواب ندادم ... فکر کردم اونه تا بیام بگیرم قطع شد ... مدام زنگ آیفون رو میزد و به گوشیم زنگ مید 

- عوضی ... اگه میدونستم صبح اونجا بود نمیذاشتم سالم از اینجا بره ... 

- امیر ... باهاش درگیر نشو ... من دیگه واقعا فکر میکنم اون یه آدم روانیه ...

- فکر نکن ... مطمئن باش ... اگه جوابشو ندی فکر میکنه ازش ترسیدی ... آدمش میکنم ... 

با این حرف امیر نگران تر شدم . 

حس میکردم سام انقدر دیوونه هست که هر کاری کنه .

اینهمه تو خبر ها مینویسن پسری از سر کینه هزار تا بلا سر یه نفر آورده ... 

میترسیدم به روزگار یکی از این دخترا دچار شم .

آدم روانی که کنترل نداره 

بهترین راه دوری کردن ازشه ... 

امیر سکوت منو که دید گفت 

- با بابات صحبت کردم .

- میدونم ... الان باهاش حرف زدم 

- پس بهت گفت ...

- تا حدودی ... 

- حالا جوابت چیه ؟

انتظار انقدر صراحتو نداشتم از امیر ... اما امیر آدمی بود که یه راست میرفت سر اصل مطلب ...


اگر برای خوندن ادامه رمان #ترنم عجله دارین و دوست دارین سریع تر این رمانو بخونین میتونین با مبلغ ناچیز این رمان رو خریداری کنین فایل کامل بیش از ۳۰۰ پارته . اینم آدرس فروش 👇

https://t.me/mynovelsell

Report Page