69

69


69

خندیدمو گفتم 

- یعنی فرقی داره مثلا اینور دیوار با اونور دیوار که باید حجاب کنیم 

بابا با اخم گفت 

- قانون اونجا اینه یگه هانا . چرا بحث الکی میکنی 

از اینکه بابا انقدر عصبانی بود و سرم خالی میکرد ناراحت شدم

اما بعد یادم اومد من دیشب نیومدم خونه و هیچ توضیحی ندارم

بابا حق داشت ازم عصبانی باشه

ببخشیدی گفتمو ساکت شدم که هارولد گفت 

- خب فکر کنم همه چیو کلیر کردیم با هم دیگه سوالی نیست 

من خیلی سوال داشتم اما ترجیح دادم همه رو خصوصی از عثمان بپرسم به جای اینکه تو رو بابا بپرسمو دعوام کنه 

با تکون سر ما عثمان بلند شدو گفت 

- خب ... پس تو فرودگاه میبینمتون 

با همه حتی من دست دادو بیرون رفت

گرمای دستش انگار تو دستم مونده بود

دوست داشتم پشت سرش برم 

اما خب میدونستم تابلوئه 

بابا و هارولد رفتن عثمانو بدرقه کنن منم سریع جیم شدم اتقام تا سوال جواب نشم 

برای شام هم پائین نرفتم 

این پائین نرفتنم باعث شد بحث بیرون بودنم فراموش شه و بحث سفر مصر و چمدون بستن بیاد رو 

همه ذوق داشتیم

مخصوصا مامان

اما شبا بدون من خیلی مینشستن و بحث میکردن 

این عصبیم میکرد ولی خب راه دخالتم نداشتمو نمیتونستم سر در بیارم

با عثمان فقط تو اینستاگرام صحبت میکردم

اونم خیلی کم 

انگار سرش خیلی شلوغ بود و فقط کوتاه جواب سوال های زیاد منو میداد 

یه جوریایی یکم دلم گرفته بود

انگار عثمان بخاطر اون رفتار های بچگانم ازم زده شده بود


#معرفی #رمان #اروتیک و صحنه دار👇⛔

هیچ دختری نبوده که به اتاق بوروس نرفته باشه ...

اما افراد کمی بودن که از پس راضی کردنش بر بیان ...

تا اینکه ...

کیت وارد زندگی بوروس میشه ... 

ماجرای #تبدیل_شده رو با هشتک #تبدیل هر روز اینجا بخونین

https://t.me/JoftHaft/43156

Report Page