68

68

hdyh

همگی نشستیم

 منتظر بودم تا کسی شروع کنه

هیچ کس چیزی نمی گفت سکوت بود سیندی به اون شش نفر اشاره کرد  

:اینا برادرای منن تا قبل از این که بخوام بشم محافظ و مراقبه مالیا کنارشون در حال خدمت به مردم بودم من یه مأموریت داشتم باید جلوی کشته شدن افراد بی گناه رو میگرفتم مادر پدر ایان باعث شدند تا من ماموریت را قبول کنم اونا حق انتخاب داشتن ولی پادشاه اینکوبوس ها حق انتخاب شون رو ازشون گرفت اونا شرایط اینکه بتونن به عنوان یک انسان زندگی کنند و داشتند قبول دارم که کار من اشتباه بود من نباید به اونا اجازه بچه دار شدن می دادم

به چشم های ‏ایان زل زد

:باعث بدنیا آمدنت من بودم به خاطر همین مادر پدرت تصمیم گرفتن به عنوان انسان روی زمین زندگی کنند منو ببخش 

نمیدونستم ایان چه عکس العملی نشون میده 

فقط برای آروم کردنش 

دستمو روی دستش گذاشتم 

خیلی سخته که یکی از به دنیا 

اومدنت پشیمون باشه 

دوست داشتم بفهمم چه حسی داره

همه منتظر بودند تا سیندی ادامه بده

:من از اینکه اجازه دادم به دنیا بیاید پشیمون نیستم پدر مادرت خیلی اصرار داشت تا بچه دار شدن به خاطر همین من نتونستم چیزی بگم تا جلوشون رو بگیرم شاه به دو دلیل مادر پدر تو رو کشت یکی اینکه می خواستم به عنوان انسان زندگی کنند دومین دلیل این بود که همه فکر میکردن اونا جادوگرن چون تنها کسایی بودند که تا اونموقع بچه دار شده بودند پدر مادرت مردن مجبور شدم به پدر و مادر مالیا اجازه بچه دار شدن بدم مالیا تو به دنیا آمدی تا دنیا رو نجات بدی تمام این مدت منتظر بودم تا تو موقعیت مناسب و زمان مناسب به جفت اصلیت برسونم از شانس بد ما یکی از نقشه پی برد تمام راه‌های ارتباطی من با برادرامو قطع کرد حافظه منو کاملا پاک کرد به خاطر همین رسیدن تو به ایان چند سال عقب افتاد حالا اینجاییم شما به هم رسیدین و من حافظم رو به دست آوردم الا شما آماده ی این هستید که قدرت‌های واقعیتون رو بشناسید

Report Page