68

68


۶۸

دستم کشیده شد

میخواستم جیغ بزنم

اما بروس سریع بغلم کردو گفت 

- تو که نمیخوای یه جنگ راه بندازی مک ؟

همه سکوت کردن و کندی گفت 

- ما باید خونشو امتحان کنیم بوروس تا مطمئن شیم. پس سعی کن متمدن با قضیه برخورد کنی 

خشم و عصبانیت از بدن بوروس پخش میشد

با خشم گفت 

- خودم بهتون خونشو میدم

مک گفت

- من تا از رگ گردنش خون نخورم قبول نمیکنم

یهو کندی گفت 

- اونوقت اگه خون‌هزار ساله باشه باید سهم ما رو هم بدی 

یهو بینشون بحث شد 

اونم راجع به خون من

خدای من یه عده خوناشام راجع به خوردن خون من داشتن بحث میکردن

اونم چطوری! 

انگار من یه بطری آب میوه بودم که هر کس ازش سهمی داشت !!

ناخداگاه داد زدم

- بسه... بسه ...

چشم‌هامو باز کردمو سرمو بلند کردم

همه برگشتن به سمت من 

دو تا مرد تقریبا هم سن بوروس بودن و یه زن نسبتا جوون تر 

بروس عصبانی گفت 

- نگاه نکن کیت

اما بدون توجه بهش گفتم

- نمیدونم شما لعنتی ها چند سالتونه و چی تو اون مغز های فسل شدتون دارین اما من یه وعده غذایی نیستم که دارین سرم بحث میکنین .

 رو کردم به بوروس و گفتم

- منو از اینجا ببر وگرنه خودم میرم

Report Page